
جان پروکتر در اینجا نوشته است که با خواندن مجموعه بهترین جستارهای آمریکایی سال 2004 (به ویرایش لوییس مناند) و مقایسه آن با مجموعههای سالهای قبل و بعدش، پنج چیز مهم درباره جستارنویسی و جستارنویسها آموخته است:
-
نوشتن جستار بیشتر شبیه آواز خواندن است تا صحبت کردن.
لوییس مناند، دبیر مجموعه 2004، در مقدمهای که بر این مجموعه نوشته، نوشتن را با صحبت کردن مقایسه میکند: «نوشتن به عنوان یک رسانه، میلیونها بار ضعیفتر از سخن گفتن است. مثل رقابت خط تصویری غارنشینهاست با سمفونی.» همچنین «چیزی که نویسندگان موقع نوشتن میشنوند، بیشتر شبیه آواز است تا سخنگویی… وقتی داری مینویسی سعی میکنی یاوهگویی را به موسیقی نوشتاری تبدیل کنی؛ و وقتی صدای درونت را پیدا کردی، که شاید ساعتها یا روزها یا هفتهها طول بکشد، میفهمی که این صدای صحبتکردنت نیست. صدای آواز خواندنت است- با این تفاوت که به شکل نوشته بیرون میآید.»
-
جستارنویسها همیشه دیر میرسند.
مناند در همین مقدمه مینویسد که جستارنویسها همیشه دیر درباره وقایع مینویسند. وقتی به واکنش مطلوبشان میرسند که زمان گفتنش گذشته است. بهترین کتابها یا جستارها درباره یک واقعه ماهها و چه بسا سالها پس از آن واقعه نوشته شدهاند.
-
نوشتن از ضعف و بیماری و سختی بخشی جدانشدنی از جستارنویسی است.
در خیلی از مجموعههای بهترین جستارهای سال، متنهایی درباره بیماریهای روحی، تجربههای نزدیک به مرگ و ضعف جسمانی مییابیم. البته شاید این دسته جستارها در مجموعه سال 2006 بیشترین باشند، چرا که این مجموعه را اولیور ساکس، روانشناس معروف، ویرایش کرده است. تعمق در بیماری شاید ساختن استعارهای از یک لحظه خاص باشد. مثلا هیلنبراند در جستارش لحظهای را به یاد میآورد که گوزنی را در نور چراغهای ماشینش دیده است، درست قبل از شروعشدن نشانههای بیماریاش و گاهی فکر میکند آن گوزن او را کشته و به این جهنم پرتاب کرده است. جستارنویسان دیگر هم هستند که تجربهشان را با تجربهای تاریخی، شخصی یا نمونهای ادبی مقایسه میکنند و به آن معنا میبخشند. اسلوکا به عنوان مثال اعدام نمایشی داستایوسکی و تجربه نزدیک به اعدام یوروسلاو سِفرت، شاعر مطرح چک را با تجربه نزدیک به مرگ خودش مقایسه کرده است.
-
جستارنویسها با فهرست کردن معنا میبخشند.
شاید دو نمونه خیلی خوب از این دسته، جستار «دهه 80 من» وِین کاستنبام و «شاهمیگو را دریاب» دیوید فاستر والاس باشد. من این نوع جستار را دستهای خاص میدانم که اسمش را «جستار فهرست» میگذارم. قاعده اصلی این نوع نوشتن این است که تصاویر، حکایتها و واقعیتهای علمی کنار هم جمع شوند و به موضوع عمقی هنرمندانه بدهند. با فهرست کردن این واقعیتها و برداشتها، معنای عمیقتری پدیدار میشود که با دانستن تکتکشان امکانپذیر نبود. نویسنده با جمع کردن برداشتهای مختلف و کنار گذاشتن صِرف برداشت خودش، چارچوبی غنی از جزییات بسیار میسازد.
-
بحث کردن هم لذتی دارد!
بخشی از ارزشمندی جستارهای برگزیده هرسال، جستارهای خوبی است که درباره جهان و مضامینش بحث میکنند. مضامینی ساده که شاید در خبرها، بلاگها و کارهای دانشجویان پیدا شوند و حوصله ما را سر ببرند. دیدن از یک سو کافی نیست. تحقیق کامل و نگاهی همهجانبه لازم است. مثالهای خوب از این نمونه، «در ذمّ اصطلاح cool» نوشته ریک مودی یا «در ذمّ ورزش» مارک گریف است. نویسنده هردو مقاله خیلی خوب درباره موضوعشان تحقیق کردهاند.
در وبسایت ناداستان بهتر از داستان، درباره برخی از جستارهای برگزیده در مجموعه بهترین جستارهای آمریکایی صحبت کرده ایم که میتوانید در اینجا درباره آنها بخوانید.