خانه / درباره ناداستان / تحلیل جستار خوب / درون یک جستار خوب چه خبر است: جستار نان و زنان (2)

درون یک جستار خوب چه خبر است: جستار نان و زنان (2)

نان

متن کامل ترجمه جستار «نان و زنان» نوشته‌ آدام گاپنیک در شماره 73 مجله همشهری داستان چاپ شده است.

متن اصلی جستار «نان و زنان» را به زبان انگلیسی در مجله نیویورکر بخوانید.

تحلیل جستار نان و زنان نوشته آدام گاپنیک (بخش دوم)

نوشته: نسرین شیرین‌نیاز

 

بخش اول این تحلیل را در اینجا بخوانید.

 

«همین طور که مخلوط کردیم و ورز دادیم، صداهای آرام بچگی‌ام یکی یکی زنده می‌شدند: نویز یکنواخت همزن قدرتمندی که مادرم استفاده می‌کند، صدای سرفه‌مانند خمیرگیر موقع چرخیدن.

«نون خیلی باگذشت و بخشاینده‌س.» مادرم خمیر پن پولاین را برگرداند و ادامه داد: توی کتاب‌ها و دستورالعمل‌ها خیلی شلوغش می‌کنند و می‌دونی، منم قبلا خیلی وسواس به خرج می‌دادم همه چیو سبک سنگین می‌کردم ولی الان می‌دونم نون می‌بخشه. راز نون اینه که خیلی بخشنده‌تر از اون چیزیه که غیر نونواها فکر می‌کنن.»

در این جا جستار به زیبایی آشکار می‌کند که یکی از دلایل اصلی اشتیاق آدم‌ها برای پختن نان ریشه در همین راز کوچک و ناقابل دارد. نان ساده و کامل است. هم در ترکیبات و هم در روش پخت.

این سادگی و کمال می‌تواند مثل یک وسوسه پنهانی ما را راهی آشپزخانه کند تا با دیمیتر و هستیای درونمان «الهه‌های گندم و نان و اجاق» دست به یکی کنیم و نان بپزیم.

«نمای نان، برش عرضی آن است و هر برشی با بقیه فرق دارد. هر نانی جور متفاوتی با چاقو رفتار می‌کند؛ پن پولاین تقریبا موقع بریدن جیرجیر می‌کند… تن محکم‌تر نان بیگل به خاطر آن سوراخ بزرگ مقاومت کمتری نشان می‌دهد. بروسان با کوچک‌ترین تماس خرد می‌شود و… همینطور که از پروژه‌ای به پروژه‌ی دیگر می‌رفتیم کم‌کم فهمیدم که چرا از اول به طرف نان پختن کشیده نشدم. غذا پختن، درمرحله اول پوست کندن و خرد کردن پیازها است و بعد اشک ریختن. نان پختن مخلوط کردن مخمر و آب و آرد است و بعد انتظار. فرق نانوا بودن و آشپز بودن این است که بین انتظار و گریه با کدام بهتر کنار بیایی…»

لحظه شکوهمند جستار همینجاست. اگر فکر می‌کردید که فقط داستان‌ها محل اکتشاف حقایق هستند و جستار شخصی تنها بررسی عمیق‌تر چیزهایی است که از قبل می‌دانیم چون خودمان تجربه‌اش کردیم، متن در جملات بالا نشانمان داد که در بررسی چندین‌باره تجربه‌ای در گذشته، لحظاتی وجود دارد که حقیقتی ظریف و اساسی راهش را باز می‌کند تا به نویسنده جستار برسد.

«مادرم گفت: «سال‌ها هر روز صبح براتون نون می‌پختم. همیشه کروسان داشتیم و مافین و…اوه چقد چیز براتون درست می‌کردم.»

آیا بعد از این همه سال، داشت بارقه‌ای کوچک از دلخوری بروز می‌داد؟ حسرت اینکه اشتهای بچه‌هایش به اندازه قدرشناسی‌شان نبوده؟ فکر کردم و دیدم هیچ وقت برای آن همه نان از او تشکر نکرده‌ام…. به این فکر کردم که «ممنونم»هایی که به پدر و مادرمان می‌گوییم، مثل همان‌هایی که حالا از بچه‌هایم می‌شنوم…هرگز کفایت نمی‌کنند.»

و جستار خوب هیچ وقت فرصت بازی و جست‌وخیز در اطراف موضوع خودش را از دست نمی‌دهد. گاپنیک با مادرش نان می‌پزد و در همین حال خاطرات کودکی و نوجوانی اش را به یاد می‌آورد و از هر خاطره یا اتفاقی آن‌قدر که نکته کوچکی از رابطه این دو نفر را برایمان رو کند در جستار آمده است. نکته‌هایی ساده و کوچک اما محرک و قوی. او از موضوعش و تمام چیزهای مربوط به آن لذت می‌برد و آنها را خوب می‌بیند. جهان شخصی او و مادرش در هرجایی که امکان دارد آن‌قدر گسترش پیدا می‌کند که خواننده هم بتواند خودش را در آن جهان ببیند و درکی از متن پیدا کند.

»»««

«وقتی برگشتم نیویورک مارتا بالاخره آماده بود که نانش را بپزد… همه‌ی مواد اولیه طبیعی و مرغوب را با هم مخلوط کرد- آرد قهوه‌ای و ارزن و عسل ارگانیک-…بالاخره در سکوت آشپزخانه، خمیر بالا آمد و همه دورش جمع شدیم تا تماشا کنیم. چنان خمیر را ورز می‌داد که کل خانواده متحیر مانده بودیم. در ورز دادنش یک حرارت و اشتیاق بومی بود. خبری از وزوز خمیرگیر نبود، فقط یک زن بودو خمیرش….و ناگهان، از پس سالیان دراز اما خیلی روشن و واضح، مارتا را در نوزده سالگی دیدم، در یکی از آن صبح‌های زیبای کانادایی،… با یک نان بافته توی سبد که روبان صورتی دورش بسته بود. واقعا نان پخته بود، همین نان را و حتی آورده بود برای من، اما نانش در آشپزخانه، وسط آن همه کروسان و بیگل و شیرمال و آن همه دهان‌های وراج و بلعان گم شده بود.

گفتم: «تو یکی از اینها رو آوردی خونه ما! الان یادم اومد. ولی یادم نیست چه مزه‌ای می‌داد.»

گفت: «معلومه یادت نیس. هیچ کس نفهمید. فقط گفتن ئه، باریکلا! بذارش اونجا.»… فک کنم آخرین باری بود که نون درست کردم.»

…فکر کردم زنان همه چیز را به خاطر می‌سپرند. نان از سر تقصیرات مان می‌گذرد.»

««»»

یک لحظه حقیقی و کوچک دیگر، کمی ناراحت‌کننده و بیشتر اجتناب‌ناپذیر. با تحلیل عمیق تر این جستار می بینیم که این حقیقت کوچک خیلی نرم و آرام توی متن شکل می‌گیرد و جلو می‌رود تا به جای درست خودش در پایان جستار برسد و گوشه‌ای از رابطه نویسنده و همسرش را برایمان عریان ‌کند.

از همان اولین خط های جستار که با جرقه‌ی دستور پخت نان مارتا شکل می‌گیرد تا آخرین خط، نویسنده با مهارت نشان می‌دهد که در عین تسلط به زیر و بم متن انگار خیلی هدایتش نمی‌کند. او از موضوع نان و نان پختن و با مادر نان پختن و نان خوردن و خاطرات و رابطه‌ها و همه و همه کمک می‌گیرد تا جهان موضوعش را بزرگ‌تر و عمومی‌تر کند و در این جهان کمتر شخصی یک‌دفعه با ترسیم جزییاتی بسیار شخصی پرده‌ای از از مقابل چشم ما کنار می‌زند تا درون او را ببینیم.

جوری که انگار تمام این سفر برای ادای احترام به خاطره‌ی نانی با یک روبان صورتی روی میز شلوغ آشپزخانه‌ای در سال‌ها قبل بوده است.

 

بخش اول این تحلیل را در اینجا بخوانید.

بخش اول این تحلیل را در اینجا بخوانید.

همچنین ببینید

موقعیت و داستان

کتاب موقعیت و داستان منتشر شد.

2 دیدگاه

  1. سلام و رحمت الهی بر شما
    یکی از بهترین سایتهایی که تا به حال درباره ناداستان و جستار نویسی آموزش های کاربردی و متنهای خواندنی جذاب گذاشته بی شک شما هستید
    خانم هاشمیان از تلاش شما خیلی سپاسگزارم
    تازه متوجه شدم اون فرم نوشتاری مورد نظر من همینه!!

    آیا امکان داره که نوشته هام رو برای بررسی به ایمیل شما ارسال کنم ؟
    در هرحال من از دیشب که این سایت رو پیدا کردم برای مطالعه مطالبش عجله دارم 🙂

    موفق باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *