خانه / خلاصه کتاب / نوشتن جستار شخصی

نوشتن جستار شخصی

فصل سوم از کتاب مهارت در نوشتن جستار شخصی

متن زیر، بخشی از فصل سوم از کتاب مهارت در نوشتن جستار شخصی نوشته دینتی دابلیو مور است.

«همه از یک چیز می‌نویسند، از تجربه خودشان. تفاوت در این است که چقدر بی‌رحمانه شیره تجربه‌شان را، چه تلخ و چه شیرین، تا آخرین قطره‌اش کشیده باشند.»

جیمز بالدوین

سال‌ها قبل دانشجویی در یکی از کلاس‌هایم گفت این نکته معروف را آموخته که نباید هرگز از «من» در نوشته‌هایش استفاده کند. برای من هیچ‌وقت روشن نبوده که چرا بسیاری از استادان بر این نکته اصرار دارند، اما احتمالا دلیلش باید اجتناب از لحن غالب و قدرت‌مداری باشد که این ضمیر به متن تحمیل می‌کند. به عبارت دیگر جمله «من فکر می‌کنم همه باید در بازیافت مشارکت کنند»، نسبت به جمله «بازیافت برای سیاره ما ضروری است و بنابراین باید همه از اقدامات محلی برای شروع چنین برنامه ارزشمندی حمایت کنند»، وزن کمتری دارد.

اگر دارید برای ویراستار مجله‌ای نامه می‌نویسید، این نکته صادق است، اما از شانس بد دانشجوی من تکلیف آن روز این بود: توصیف مکانی شخصی که که بیش از هرجای دیگر در آن احساس امنیت و آرامش دارید.

دختر بیچاره آن روز صبح آمد و معصومانه بند اول متنش را برای کلاس خواند:

«وقتی کسی وارد اتاق خواب من می‌شود و انبوه ملحفه‌ها و کوسن‌های تخت بزرگم را می‌بیند، نمی‌تواند حسی جز خوشحالی داشته باشد. وقتی کسی نرمی پنبه‌گونه پیژامه تازه‌شسته‌ام را حس کند …»

خوب، بلافاصله صدای کرکر خنده فروخورده پسرهای موذی کلاس بلند شد. پسرها به همان دلیل پسر بودنشان به وارد شدن به تخت بزرگ دختری جوان و لمس نرمی پنبه‌گونه پیژامه‌اش فکر می‌کردند، اما مسلما منظور دختر این نبود.

تمام تلاشم را کردم تا حس شرمندگی دختر را آرام کنم و از این لحظه ناخوشایند استفاده کردم تا به دانشجویان یادآوری کنم که ممنوع کردن همیشگی استفاده از ضمیر «من» توصیه نامناسبی است و به ساختارهای عجیب و بی‌قاعده‌ای می‌رسد.

جستار مموآر کلا درباره «من» است، نه تنها به عنوان منبع الهام بلکه به‌عنوان خود سوژه. شرمی در استفاده از خودتان به عنوان سوژه نیست و نیازی نیست حقیقت را پشت نقابی از ظاهر بی‌طرف و اظهار فضل پنهان کنید.

«من» تمام‌قد و پرافتخار خواهد ایستاد.

حالا، این جستار مموآر چه هست؟ مموآر مسلما چیزی مربوط به مموری و حافظه است. شاید این به‌معنای نوشتن درباره واقعه‌ای از کودکی‌تان باشد، اما شما به هیچ‌وجه محدودیتی ندارید. جستار مموآر موفق می‌تواند درباره دو سالی باشد که در دبیرستان ترک‌تحصیل کردید و در فروشگاه ارزان‌فروشی کار کردید، یا درباره داستان مبارزه موفق دوساله شما با سرطان در سن چهل سالگی. می‌توانید در هفتاد سالگی درباره تجربه پنج سال قبلتان بنویسید که چطور خانه بازنشستگی ایده‌آلتان را در کوستاریکا ساختید. مموآر فقط به معنای چیزی است که در گذشته اتفاق افتاده است.

اغلب موقع تدریس یا مطالعه ناداستان، مموآر و جستار شخصی را خیلی دور از هم و مثل دو ژانر جداگانه در نظر می‌گیرند، اما واقعیت این است که این دو شاخه اشتراکات بسیار دارند. طبق نظریه‌ها اگر مثلا فقط وقایع را از گذشته به‌خاطر آورید و باز‌آفرینی کنید، و هیچ زیباسازی یا تعمقی درباره آنها نداشته باشید، مموآر نوشته‌اید. اما در عمل هیچ نویسنده‌ای این کار را نمی‌کند. آنها گذشته را باز‌آفرینی می‌کنند و بعد درباره آن‌چه آموخته‌اند یا نیاموخته‌اند، درباره معنای کنونی یک اتفاق یا رمزآلود ماندن اتفاقی دیگر تعمق می‌کنند.

این استفاده از تجربه شخصی برای تعمق و نه صرفا گفتن این‌که «این اتفاق برای من افتاد» بلکه «این اتفاق برای من افتاد و به من فرصت این بازاندیشی را داد» مرز باریک بین مموآر خالص و جستار مموآر است.

همان‌طور که جیمز بالدوین به ما یادآوری می‌کند،‌ ما همیشه درحال نوشتن از تجربیات خود هستیم، اما این دیگر بستگی به ما دارد (و البته که وظیفه ما به‌عنوان نویسنده است) که تا آخرین قطره ممکن را،‌ چه تلخ و چه شیرین، از تجربه‌مان استخراج کنیم.

یادداشتی بر خودمحوری

اخیرا ناداستان از هرنوع شکوفا شده است، در جلسات فروش کتاب یا در مجلات، از مجلات ادبی دانشگاه خودتان گرفته تا صفحان مجلة «او»ی اوپرا. داستان‌های واقعی که خوب روایت شده‌اند، همه‌جا بسیار مورد توجه‌اند.

عجیب این است که در همین سال‌ها مموآر و ناداستان خلاق تحت هجوم بی‌رحمانه‌ای هم بوده‌اند.

یکی از معروف‌ترین توهین‌ها در سال 1997 بود که جیمز وولکات در مجله ونیتی‌فیر اظهار کرد که جنون مموآر چیزی بیش از «حباب بزرگ و صادق حس ارجحیت من بر دیگران نیست… حب نفس و خودبینی خالص… روزنامه‌نگاریِ خود … در جستجوی هیچ.»

این‌ها برشی کوتاه (و کم‌ارزش) از نظریات وولکات هستند و شاید باید به آنها اهمیتی نداد، اما تقریبا در همین زمان، میچیکو کاکوتانی، منتقد نیویورک‌تایمز نوشت «جنون مموآر اخیر این باور را تقویت کرده که اعتراف درمانگر است و درمان رهایی‌بخش است و رهایی هنر است و این توهم را ایجاد کرده که صراحت، جرات و بی‌شرمی جایگزین مهارت هستند، که زندگی عریان‌شده و در معرض دید عموم قرارگرفته معادل زندگی آزموده است.»

وولکات و کاکوتانی مشخصا بر این باورند که نویسندگان معاصر ناداستان آن‌قدر به خشنودی خودشان اهمیت می‌دهند که این دغدغه‌شان سمی بر روی کاغذ است. آنها این ادعا را مثل چماقی بالای سر تمامیت ژانر ناداستان خلاق نگه داشته‌اند و هر شش ماه یک بارمنتقدی دیگر حمله جدیدی را با استفاده از کلمات وولکات یا کاکوتانی به‌عنوان سکوی پرتاب شروع می‌کند.

حق با آنهاست که صرف عریان کردن زندگی‌تان یا توصیف درد یا استیلایتان برای کسب توجه یا شهرت کافی نیست. اما این که می‌گویند بخش اعظم آنچه به عنوان مموآر چاپ شده، همین مشکل را دارد، اشتباه است.

مموآر یا دست‌کم مموآری که خوب نوشته شده، نمی‌خواهد به همه بگوید «من را نگاه کنید.» بلکه می‌خواهد حقایق تلخ و آزاردهنده وجود بشر را دریابد. بله ممکن است جاه‌طلبانه و بلندپروازانه به‌نظر برسد، اما حقیقت است.

گرچه علم، روانشناسی و مذهب تعریف‌ها و روش‌هایی متفاوت از علت هستی ما آدمیان، نحوه ایجاد و آغاز ما و بهترین رفتار ما در این زمان محدودمان ارائه کرده‌اند، اغلب ما هر روز با سری پر از سوال از این سو به آن سو می‌رویم. چرا اتفاقات بد برای آدم‌های خوب می‌افتد؟ و اتفاقات خوب برای آدم‌های بد؟ و اگر پیامبران و خردمندان هزاران سال به ما گفته‌اند که ساده‌ترین راه رسیدن به شادی عشق و رضایت است، چرا این‌همه از ما تنها و ناخشنود هستیم؟

این سوال‌ها پاسخ صریحی ندارند، اما خواندن درباره زندگی دیگران، چالش‌های دیگران و موفقیت‌های کوچک دیگران به خواننده دید تازه‌ای می‌دهد تا با سوالاتی که در ذهن دارد به روشی دیگر فکر کند.

بیایید لحظه‌ای به سو ویلیام سیلورمن نویسنده مموآر «بیمار عشق: گذار یک زن از اعتیاد» گوش فرادهیم، کتابی که به تازگی تبدیل به فیلمی در لایف‌تایم شد:

آن‌چه بیش از هرچیز دیگر مرا می‌آزارد، این است که مموآر خصوصا اگر زنان نوشته باشند، برچسب «اعتراف» می‌خورد. درواقع، این منتقدان به‌طور ضمنی می‌گویند مموآرهای زنان چیزی جز خودمحوری نیست، که آنان هیچ قریحه ادبی ندارند… وقتی من درباره رهایی از اعتیاد می‌نویسم، درباره گم‌گشتگی، انزوا و هویت هم نوشته‌ام. آیا این‌ها مفاهیمی جهانی نیستند که هر انسانی قادر به درک آنهاست؟ آیا مفاهیمی اجتماعی نیستند، بخشی از درگیری‌های روزمره جامعه؟ پس این به‌هیچ وجه خودمحوری نیست.

سه نکته کوتاه

• وقتی دارید جستار مموآرتان را می‌نویسید، حواستان به جزییات مهم باشد. برای ما اتفاقات را نگویید، بلکه نشان دهید. نگویید عمو کلِم شوخی‌های بی‌مزه و خرکی می‌کرد،‌ نشان دهید که روز جشن چهارم جولای سطل آشغال‌های خانواده‌تان را پخش کرد وسط خیابان. نگویید لازانیای مادربزرگتان خوشمزه‌ترین غذایی بوده که در عمرتان خورده‌اید، لازانیا را نشانمان بدهید، لایه به لایه‌،‌ بگذارید بوی سس گوجه‌فرنگی به مشاممان برسد و خرده‌های آویشن را روی پنیر ریکوتا ببینیم. از همه مهم‌تر بگذارید مادربزرگتان را ببینیم، چشمانش، دستانش،‌ خمیدگی پشتش، طرح پیشبندش و روزهای قبل که برای آن غذای تعطیلات آماده می‌شد، چون مومنانه باور داشت غذا عشق است.

• تحقیق کنید. تاریخ‌نویسان وقتی می‌خواهند گذشته را بازآفرینی کنند، مجموعه مقالات سیاست‌مداران را زیرورو می‌کنند. شاید چیزی که شما درباره ان می‌نویسید آن‌قدر مبهم است که کسی ثبت و سندی از آن نگه نداشته است. اگر هم‌سن من باشید هم از هر واقعه کودکی‌تان یک نوار ویدئویی ندارید و فقط معدودی عکس‌های سیاه‌وسفید ناشیانه در دسترستان هست. با این وجود، باز هم باید تحقیق کنید. از آدمها بپرسید، از اعضای خانواده اگر زنده‌اند که از آن واقعه چه به یاد دارند. حتی اگر خاطره‌شان به‌نظرتان نادرست است، کمکتان خواهند کرد خاطره خودتان را بهتر به یاد آورید. از دوستان محله قدیمتان بپرسید چه تصویری از خانواده شما در ذهن داشتند، بگویید صادق باشند. حتی اگر آن مزرعه کوچک جاده باترچرن دیگر متعلق به خانواده شما نباشد، می‌توانید سری به آنجا بزنید، آن طرف خیابان پارک کنید و اجازه دهید خطوط چشم‌انداز آن و ترتیب درخت‌ها حافظه‌تان را نوازش کنند. مدتی به تماشای آن عکس‌های مات قدیمی بنشینید. می‌بینید که به‌خاطرآوردن خاطرات بیشتری را زنده می‌کند. هر خاطره کوچک تاروپودی است که اگر بکِشیدش، طرحی جدید از پارچه را خواهید دید.

• نه قربانی باشید، نه قهرمان. اگر داستانتان درباره این است که چه اعجوبه‌ای هستید، چرا خواننده باید باورش کند؟ و غیر از لاف زدن درباره خودتان چه دلیلی برای روی کاغذ آوردنش داشته‌اید؟ به همین ترتیب، اگر قربانیِ صِرف هستید، خانواده‌ای بی‌انصاف شما را به هم پاس داده‌اند و قربانی سونوشت بوده‌اید، از این داستان چه می‌شود آموخت؟ در حقیقت بیشتر ما آدم‌هایی هستیم که ایرادات خودمان را داریم و بیشترین تلاشمان را می‌کنیم و بعضی روزها هم موفق می‌شویم. بقیه روزها؟ بهتر است برویم بخوابیم و روز بعدش را شروع کنیم. مبارزه! تنها چیز جالبش همین است.

همچنین ببینید

سال اندیشیدن جادویی

سال اندیشیدن جادویی

2 دیدگاه

  1. ممنون خیلی کمک کرد

  2. مجید یاحقی

    خسته نباشید ،خیلی خوب بود ،ای کاش یک کانال هم در تلگرام داشتید ،اونجا هم دسترسی و هم نشر مطالب راحت تر بود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *