
تحصیلکرده (نوشته تارا وستاُور)
آزاده هاشمیان
تارا وستاُور، نویسنده این کتاب هرگز مدرسه نرفته و دیپلم نگرفته، اما در هفده سالگی وارد دانشگاهی کوچک شده و تا گرفتن دکترا از دانشگاه کمبریج پیش رفته است. در این کتاب نوشته که چطور توانسته قواعد مرسوم زندگی اطرافش را درهم بشکند.
این مموآر که اوایل سال 2018 منتشر شده، با چنان استقبالی از سوی منتقدین و خوانندگان مواجه شده که ماههاست جایش را در فهرست ده کتاب برتر نیویورکتایمز حفظ کرده است. تارا دختر هفتم خانوادهای است که دور از روال معمول هموطنهایشان در کوهستانهای آیداهو زندگی میکنند. خانواده وستاور مورمون هستند، فرقهای از سروایولیستهای مسیحی که به بازگشت انسان به آغوش طبیعت معتقدند. تارا بدون حاشیه و تفسیر و تعبیرهای اضافی، زیستن در متن این زندگی را داستانگونه روایت کرده است.
او تا هفده سالگی پا در هیچ مدرسهای نمیگذارد. چون پدرش معتقد است مدرسههای آمریکا بچهها را شستوشوی مغزی میدهند. مادر همراه و مطیع پدر است و بعد از ازدواج با او از شهر کوچکشان به خانه بالای تپه نقلمکان میکند. زندگی آنها دور از شهر میگذرد. برای خریدهای ضروری به شهر میروند، اما آنچه را میتوانند در قلمرو خودشان تدارک میبینند. کنسرو و مربای هلو درست میکنند و برای روز مبادایی که به گفته پدر ممکن است دولت از استقلالشان خشمگین شود و سراغشان بیاید، تفنگ و سوخت انبار میکنند. هفت فرزند خانواده، پنج پسر و دو دختر کارگران تمام وقت این سرزمین خودگردان هستند. پسرها صبح با پدر سرکار میروند و شب به خانه برمیگردند. دخترها به مادر در ساختن داروهای طبیعی و عصاره گیاهان کمک میکنند.
همه فرزندان خانوادههای مورمون اطراف را قابله در خانههایشان به دنیا آورده است. پدر، مادر را تشویق میکند تا قابلگی بیاموزد و آدمهای بیشتری را از خدمات درمانی دولتی بینیاز کند. قابله قبلی به خاطر کار شوهرش شهر را ترک میکند و مادر تنها طبیب و قابله مورمونهای شهر میشود. پدر هر روز با جدیت سراغ کارگاه آهنقراضههایش میرود، جایی که ماشینها را اوراق میکند و بنزینهایشان را برای آخر زمان ذخیره میکند. کار با دستگاههای سنگین برش و جوش و جرثقیل بیخطر نیست. برادری انگشتش را از دست میدهد، برادر دیگری با جرقه دستگاه جوش روی شلوار آغشته به گازوییلش آتش میگیرد، برادری از ارتفاع 4 متری با سر زمین میخورد و دستگاهی کنار پدر منفجر میشود. در تمام این مصائب، مادر با عرقیات و عصارههای گیاهیاش کار درمان را به عهده دارد و صبورانه باورهای شوهرش را همراهی میکند.
بچهها مادربزرگهایشان را صدا میکنند مادربزرگ پایینتپه (مادرِ پدر) و مادربزرگ توی شهر (مادرِ مادر). مادربزرگها هم مورموناند و با این حال، سبک زندگی این خانواده برایشان عجیب است:
[از دستشویی] آمدم بیرون و به طرف مادربزرگ رفتم که توی هال منتظرم بود.
پرسید: دستهایت را شستی؟ تن صدایش نرم و کَرهای بود.
گفتم: نه.
جوابم کَرة توی صدایش را ترش کرد: چرا نه؟
کثیف نبود.
هر وقت از دستشویی استفاده میکنی، باید دستهایت را بشویی.
خیلی هم مهم نیست. ما در دستشویی خانهمان اصلا صابون نداریم.
این درست نیست. من مادرت را اینجوری بزرگ نکردم.
[…] مادربزرگ مرا به سمت دستشویی هدایت و نگاهم کرد تا دستهایم را بشویم، بعد یادم داد با حوله صورتیرنگ خشکشان کنم. چشمهایم میسوخت و گلویم داغ بود.
پدرم سر راه برگشتش به خانه از کاری، من را برداشت. وانتش را نگه داشت و بوق زد تا من بروم و من هم با سر خمیده رفتم. مادربزرگ دنبالم آمد. […]
به بچههایت یاد نمیدهی دستهایشان را بعد از دستشویی بشویند؟
پدر توی دنده گذاشت. همانطور که حرکت میکرد و دست تکان میداد گفت:
بهشان یاد دادهام توی دستهایشان نشاشند.
در هفده سالگی تارا دوست دارد درس بخواند. برادری که اهل موسیقی بوده و قبلا از خانه فرار کرده و حالا دانشجوست، میگوید اگر نمره 27 امتحان استاندارد اِیسیتی را بیاورد، دانشگاه ایالتی به عنوان کسی که در خانه درس خوانده قبولش میکند. امتحان زبان انگلیسی و ریاضی. کتاب نمونه تستها را میخرد:
تست را پیش مادر بردم. پرسیدم: این چیست؟
گفت: ریاضی.
پس عددهایش کجاست؟
این جبر است. حروف را به جای عددها میگذارند.
چطوری حل کنم؟
مادر چند دقیقه با مداد و کاغذ ور رفت و نتوانست هیچکدام از پنج سوال اول را حل کند.
روز بعد چهل مایل رانندگی کردم. هشتاد مایل رفتوبرگشت؛ و با یک کتاب درسی بزرگ جبر برگشتم.
تارا با زحمت زیاد از ریاضی سردرمیآورد. بعد از دوبار امتحان دادن نمره لازم را میآورد و با کمک شرح حالی که برادرش برایش نوشته وارد دانشگاه شهر نزدیکشان میشود. اما این اول داستان است. همه دخترهای دانشگاه برایش کافرند. دخترهایی که دامن تا روی زانو میپوشند. دخترهایی که نوشابه و شیر میخورند و روز سبت کارهایی غیر از عبادت انجام میدهند. حرفها و کارهایش برای دیگران عجیب است. دست نشستنش بعد از دستشویی. حتی اگر تمام تکالیفش مانده باشد، روز یکشنبه که روز کلیساست کاری جز کلیسا رفتن انجام نمیدهد.
شبانهروز خودش را در کتابها غرق میکند تا بتواند نمرات عالی بگیرد و واجد شرایط بورسیه شود. بهخاطر نمرات پایین یکی از درسها فقط نصف شهریه را میتواند بگیرد. از طرف دانشگاه برای دورهای کوتاه به دانشگاه کمبریج فرستاده میشود و آنجا استادی که دیدگاههای او را نو و برخاسته از طبیعت انسانی میبیند، پیشنهاد میکند برای تحصیلات تکمیلی دانشگاه کمبریج درخواست پذیرش بدهد که این کار را میکند و پذیرفته هم میشود.
همه اینها برای پدرش ساده نیست. میگوید شیطان در جسم او حلول کرده و باید به سوی خدا برگردد. وقتی برای بورسیهای در هاروارد است، پدرومادر به دیدنش میآیند تا او را تبرک دهند و از شر شیطان برهانند. تارا زیر بار نمیرود و این مقدمه قطع ارتباط او با پدر ومادرش است.
قطع ارتباط با خانواده، تعادل ذهن و روح تارا را برهم میریزد. حس میکند کافر و گناهکار است. شبها در خواب راه میرود و وقتی بیدار میشود که در وسط محوطه دانشگاه هاروارد دارد داد میزند. میخواهد مادرش را ببیند، اما مادر از دیدنش امتناع میکند.
برای ختم مادربزرگِ توی شهر به شهرش برمیگردد. مادرش بعد از نجات پدرش از سوختگی درجه سه معروف شده و حالا از راههای دور برای خرید دارو سراغش میآیند. از همین پایین توی شهر معلوم است که ساختمان خانهشان چند برابر شده و پدرومادرش ثروتی بههم زدهاند. از اینجا و آنجا میشنود که گروه زیادی را استخدام کردهاند و مادرش گفته خدماتش برای سلامتی بهتر از خدمات سلامتی دولت اوباماست. خواهر و سه برادرش پیش پدر کار میکنند و تارا و دو برادر دیگر از بهترین دانشگاههای دنیا دکترا گرفتهاند. تارا حس میکند خانوادهاش دوپاره شده است. او در سال 2014 از دانشگاه کمبریج دکترای تاریخ گرفته و موضوع تحقیقش زندگی و باورهای مورمونها بوده است.
برای من، این کتاب نه تنها راوی زندگیای نادیده و غیرمعمول بود، بلکه دروازهای بود به درک آدمهایی که در باوری غرقند و آن را اصل و اساس تمام جهان میدانند. با خواندن فصل به فصل کتاب، دری به روی جهان آدمهای متعصب برایم باز شد، این که آنها هم مثل بقیهها آدمها پر از ضعف و خوبیاند و فرزند زمانه و جهان پیرامون خودشاناند. در سطر سطر کتاب، امید به تغییر و میل به توانستن موج میزند.
کتاب، کتابی است که نباید خواندنش را از دست داد.
با سپاس. این سرگذشت دل انگیز با ترجمه هوشمند دهقان و تحت عنوان «دختر تحصیلکرده» توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده است.