
نوشته رکسان گِی
رکسان گِی ناداستاننویسی است که با کتاب «فمینیست بد» به شهرت رسید. شهرتش باعث شد به مصاحبهها و سخنرانیهایی در تلویزیون، مجلات و روزنامهها و محافل ادبی دعوت شود. اما این شهرت باعث خوشحالی او نبود.
او که191 سانتیمتر قد و بیش از 250 کیلوگرم وزن را پشت کلمات و کتابهایش پنهان کرده بود، ناگهان مجبور شد در مجامع عمومی ظاهر شود و رو در روی دوربین عکاسان و فیلمبرداران نیویورکتایمز و سیانان و پیبیاس بایستد. عکاس مجله نیویورک تایمز او را به اتاقی بزرگ برد و به او آب و قهوه تعارف کرد و چند ساعت را صرف عکاسی از او کرد. حس میکرد اولین بار است که با بدن خودش مواجه میشود. عکاس عکس تمام قدی از او گرفته بود که برای خودش هم جدید و ناشناخته بود. بعد از هر مصاحبه آدمها به او ایمیل میزدند و میگفتند چقدر زشت یا چقدر چاق یا چقدر زشت و چاق است. میگفتند همه فمینیستها همین شکلی هستند. این اتفاقات باعث شد که او کتاب «گرسنگی» را درباره علت این چاقی و تاثیراتش بر زندگیاش بنویسد. در بخشی از این کتاب آمده است:
«گاهی بدترین ترسهایم به وقوع میپیوستند. وقتی درحال برگزاری تور کتاب «فمینیستِ بد» بودم، مراسمی در کتابفروشی هاوسینگورکز برای پنجاهمین سالگرد هارپر پرنیال برگزار شد.
آنجا صحنهای بود، حدود یک متر بالاتر از زمین که پلهای هم نداشت. از لحظهای که دیدمش، فهمیدم دردسر در راه است. وقتی لحظه شروع مراسم فرا رسید، نویسندگانی که با من در جلسه شرکت میکردند راحت از صحنه بالا رفتند. بعد، پنج دقیقه جانفرسا، من هم تلاش میکردم همان کار را بکنم و صدها نفر تماشاچی با تعجب به من خیره شده بودند. یک نفر سعی کرد کمک کند. بالاخره بن گریمن، نویسنده مهربانی از روی صحنه، مرا بالا کشید و من هرچه توان در عضلات رانهایم داشتم بهکار بردم. گاهی بدنم به افتضاحترین نحو تبدیل به قفس من میشود. تا چند روز بعد بهشدت از خودم متنفر بودم. هنوز گاهی یاد حقارت آن صحنه میافتم و بر خود میلرزم.
بعد از اینکه خودم را روی صحنه کشیدم، روی صندلی چوبی نشستم و صندلی چوبی ترک خورد و فهمیدم الان است که بالا بیاورم و الان است که جلوی چشم همه این آدمها پخش زمین شوم. بعد از حقارتی که تازه تحمل کرده بودم، میدانستم که باید هر دوی این مشکلاتم را مسکوت نگه دارم. توی دهان خودم بالا آوردم، قورتش دادم و دو ساعت بعد از آن را به حالت نیمهنشسته خودم را نگه داشتم. نمیدانم چطور بود که نزدم زیر گریه. دلم میخواست از روی آن صحنه، از آن لحظه محو شوم. خصیصه شرم این است که عمق دارد. نمیدانستم انتهای شرم من کجاست.
وقتی به اتاق هتلم برگشتم، عضلات رانم له و لورده بودند، اما خودم هم در تعجب بودم که این عضلات چه توانی دارند. بدن من قفس است، اما این قفس مال من است و لحظاتی هست که به آن افتخار میکنم. با این وجود در آن اتاق هتل ساعتها گریه کردم. احساس بیارزشی و خجالت میکردم. کلمات از بیانش عاجزند. گریه میکردم چون از دست خودم عصبانی بودم، از دست برگزارگنندگان همایش بهخاطر فکر نکردنشان. گریه میکردم چون جهان نمیتواند بدنی چون بدن مرا در خودش جای دهد و چون دوست نداشتم با محدودیتهایم روبرو شوم و چون بینهایت احساس تنهایی میکردم و چون دیگر به لایههای چربی محافظی که دور خودم درست کرده بودم نیازی نداشتم، اما پس دادن آن لایهها خیلی سختتر از آن چیزی است که من فکرش را کرده بودم.»
وقتی به اتاق هتلم برگشتم، عضلات رانم له و لورده بودند، اما خودم هم در تعجب بودم که این عضلات چه توانی دارند. بدن من قفس است، اما این قفس مال من است و لحظاتی هست که به آن افتخار میکنم. با این وجود در آن اتاق هتل ساعتها گریه کردم. احساس بیارزشی و خجالت میکردم. کلمات از بیانش عاجزند. گریه میکردم چون از دست خودم عصبانی بودم، از دست برگزارگنندگان همایش بهخاطر فکر نکردنشان. گریه میکردم چون جهان نمیتواند بدنی چون بدن مرا در خودش جای دهد و چون دوست نداشتم با محدودیتهایم روبرو شوم و چون بینهایت احساس تنهایی میکردم و چون دیگر به لایههای چربی محافظی که دور خودم درست کرده بودم نیازی نداشتم، اما پس دادن آن لایهها خیلی سختتر از آن چیزی است که من فکرش را کرده بودم.»
رکسان گی، سردبیر و سخنران کلیدی در بسیاری از سمینارهای معتبر ناداستان، در این کتاب جستاری بلندبالا در وصف چاقی نوشته است و آن را از جهات بسیاری بررسی کرده است: فرهنگ آمریکایی با آدمهای چاقش چه رفتاری دارد، رسانه ها چطور به این تحقیر و ناخشنودی دامن میزنند و شاید از همه مهمتر اینکه در ذهن چنین فردی چه میگذرد. این کتاب ما را به گروه جدیدی از آدمهای دنیا میرساند و این به علاوه نوشتار بسیار خوبش دلایل کافی را برای خواندنش به ما میدهند.