
نوشته: لی گاتکیند
ترجمه: آزاده هاشمیان
ظهور یک پدرخوانده
من در آسانسور مجموعه آموزشی دانشگاه پیتسبورگ هستم، بلندترین ساختمان کلاسهای درس در جهان. دارم به گروه زبان انگلیسی در طبقه پنجم میروم که آنجا درس میدهم. اما حس ناخوشایندی دارم به خاطر اتفاقی که تازه افتاده است.
کمی بعد، درِ آسانسور کنار میرود و همکارم بروس دابلر پشت آن پدیدار میشود، مردی کوتاه و چهارشانه با لبخندی دنداننما. وقتی متوجه من میشود، ابروهایش را بالا میبرد و تا زانو خم میشود، دستم را میگیرد و با خشوع، بدون آنکه حتی نفس بکشد، میگوید: «پدرخوانده، دستتان را میبوسم.»
و همانطور که من گیج و مبهوت نگاهش میکنم، کارش را میکند …. ماچی آبدار و پرسروصدا!
در آن لحظه نمیفهمیدم چرا این کارهای احمقانه را میکند، اما بعد ناگهان فهمیدم. بروس احتمالا مقاله جیمز ولکات در مجله ونیتیفیر را خوانده بود که مرا شبیه روغنمارفروش نشان داده بود و (شاید بدتر از آن) «آدمی خودشیفته». از اینکه این طوری به جهان معرفی شده بودم، خجالت میکشیدم: در ونیتیفیر، با بیش از یک میلیون خواننده در اهالی فرهیخته ادبیات، در واقع به عوامل اصلی و هدایتگر آن. برای همین بود که آن روز اصلا حال خوشی نداشتم.
این مقاله حملهای غافلگیرانه بود. نه ولکات، نه ونیتیفیر با من مصاحبه نکرده بودند یا تماسی نگرفته بودند. یکی از دانشجویان سابقم شب قبل از مواجهه من با دابلر در آسانسور، وقتی داشت مجلات جدید کنار صندوق خروجی سوپرمارکتی را نگاه میکرد، کشفش کرده بود. صبح با اخبارش به من زنگ زده بود. لحظهای به این فکر کرده بودم که آفتابی نشوم و مدتی در خانه بمانم، اما زود فهمیده بودم که این کار بسیار احمقانهای است. و بعد در دانشگاه بروس دابلر نشانم داده بود چطور باید با این شهرت و معروفیت پانزدهدقیقهایام مواجه شوم و قدرش را بدانم.
ولکات در زخمزبانهایش نسبت به ژانر «ناداستان خلاق» که من سالها بود در آن مینوشتم، ویرایش میکردم و بر آن مسلط بودم، دیگران را هم نواخته بود، اما حساب مرا به عنوان بدترین بدها جدا کرده بود. وولکات با حروف بزرگ و درشت برچسبی به من چسبانده بود، که غیرقابلچشمپوشی بود. مرا نه فقط «خودشیفته»، بلکه «پدرخوانده پشت صحنه ناداستان خلاق» خوانده بود.
اولین بار که مقاله را خواندم، احساس حقارت کردم. خوب نبود که در چنان مجله کشوری صاحبنامی آدم را بنوازند، نه برای چهره من به عنوان استاد انگلیسی و نه برای اعتبارم در میان همکاران محافظهکار دانشگاهی، یا دستکم من اینطور فکر میکردم. اما دابلر بهتر متوجه موضوع شده بود و باعث شد من حرف اسکار وایلد را درباره نقد به یاد بیاورم: «تنها چیزِ بدتر از این که دربارهات حرف بزنند، این است که دربارهات حرف نزنند.»
جنبه مثبت ماجرا این بود که نقد تند در ونیتیفیر توجه همه را به این ژانر جلب کرد. در چند سال بعد از آن، افراد زیادی شروع به خواندن و تجربه ناداستان کردند. در نتیجه رشدی غیرمنتظره برای این ژانر اتفاق افتاد و با سرعت نور تبدیل به جنبش ادبی گستردهای شد- در صنعت چاپ و ادبیات تبدیل به ژانری شد که سریعترین رشد را داشت.
در سال 1997، وقتی وولکات با عنوان پدرخوانده مرا بیاعتبار کرد، آدمهای زیادی ناداستان خلاق میخواندند و مینوشتند، که البته این خودش دلیلی بود برای آنکه هدف حمله قرار بگیرد. اما ولکات نمیدانست تعداد کمی میدانستند نام این فرم چیست، چگونه باید آن را نوشت و کجا باید کارهای اینچنینی را چاپ کرد. بعد از مقاله وولکات در ونیتیفیر با بیش از یک میلیون خوانندهاش، آدمها کمکم فهمیدند آنچه داشتند میخواندند و مینوشتند، نامی دارد و مخاطبان معقول و رو به افزایشی. از آن زمان به بعد، ناداستان خلاق ژانری شد که در جهان ادبیات حرفی برای گفتن داشت- ادبیات واقعیت.
بحثی بر سر تعریف
جیمز وولکات تنها کسی نبود که ناداستان خلاق را مسخره میکرد، گرچه دلایل تمسخرها با هم فرق داشت. اغلب مشکل واژه «خلاق» بود. از یک طرف به نظر مبالغهآمیز و متظاهرانه میآمد. خصوصا دانشگاهیها به نظرشان این مشکلساز بود. ورد زبانشان این بود که لازم نیست به مردم بگویید خلاق هستید، آنها باید این را بفهمند و به شما بگویند.
روزنامهنگاران هم به دلایل متفاوتی با واژه «خلاق» مخالف بودند. آنها اصرار داشتند که «خلاق» به معنای خلق کردن چیزهاست، این که چیزی را از خودشان بسازند و روزنامهنگاران هرگز مجاز به چنین کاری نیستند. برای اجتناب از واژه خلاق، بسیاری از دانشگاهیان و گزارشگران ژانر را «ناداستان ادبی» یا «ژورنالیسم ادبی» نامیدند و هیچکدام دوام نیاورد.
«ادبی» به اندازه «خلاق» متظاهرانه است. گرچه اغلب ناداستانهای خلاق عنصری ژورنالیستی در خود دارند (البته بسته به این که ژورنالیسم را چطور تعریف کنید)، این فرض که تمام ناداستانهای خلاق، ژورنالیسم هم هستند، اساسا نادرست است.
پیش از استفاده از اصطلاح «ناداستان خلاق»، این نوع از نوشتن محبوبیتش را در «ژورنالیسم نو» به دست آورده بود، به لطف تام وولف که کتابی با همین عنوان در سال 1973 چاپ کرده بود. اما این عبارت باعث بحثهایی بر سر واژه «نو» شد. لیبلینگ، جورج اورول، جیوز بالدوین و لیلیان راس، تنها چند چهره از اساتید ادبیات واقعیت بودند که نیم قرن پیش از تام وولف کارهایشان را چاپ کرده بودند، پس چه چیزی در « ژورنالیسم نو» نو بود؟
اخیرا نیز واژه روایی (narrative) در عناوین ژورنالیسم روایی و ناداستان روایی محبوبیت یافته است. هرکسی روایتها یا داستانهای شخصی خود را دارد: سیاستمداران، ستارگان سینما، کارآفرینان و زنان. اما ناداستان خلاق مستقیما یک فرم روایی خاص نیست، جستار شاعرانه، جستار بخشبندیشده و شعر منثور همه میتوانند ناداستان باشند.
اما در پایان، باید گفت که بازی نامگذاری اتلاف وقت و انرژی است. مهم نیست چه نامی میگذارید، مهم این است که چه تعریفی از آن دارید و چطور آن را به عمل درمیآورید.
ناداستان چه هست و چه نیست؟
عنوان مجله ناداستان خلاق، که من افتخار بناگذاشتنش را دارم و همچنان سردبیرش هستم، با یک جمله توضیح داده شده است: “true stories well told.” ، داستانهای واقعی به روایتی دلپذیر. در واقع این جمله در چند کلمه ساده، این ژانر را به خوبی تعریف میکند.
از برخی جهات، ناداستان خلاق مثل موسیقی جاز است، ترکیبی غنی از طعمها، ایدهها و تکنیکها، که بعضیشان تازه ابداع شدهاند و برخی قدمتی به اندازه خود نوشتن دارند. ناداستان خلاق میتواند یک جستار، سرمقالهای در یک مجله یا روزنامه، مقالهای تحقیقی، مموآر، یا شعر باشد. ممکن است شخصی باشد یا نباشد یا همه اینها با هم باشد.
کلمات «خلاق» و «ناداستان» این فرم را به خوبی تعریف میکنند. واژه «خلاق» به کاربرد ادبی این سبک اشاره دارد، استفاده از تکنیکهای داستاننویسی، شعر و نمایشنامهنویسی در ایجاد نثری زنده و احساسبرانگیز درباره انسانهای واقعی و حقایق کاملا مستند. هدف ایجاد داستانهایی واقعی است که مثل داستان خوانده شوند و خوانندگان را با حقیقت همانطور مسحور کنند که داستان با فانتزیاش میکند.
واژه «خلاق» جای بحث دارد، چون برخی استدلال میکنند که خلاق بودن به معنی صورتسازی کردن یا اغراق یا بهتر کردن حقایق یا زیباتر کردن جزییات است. این کاملا اشتباه است.
میتوان همزمان هم خلاق بود و هم صادق و روراست و تیزبین. آلبرت اینشتین، ژاک کاستائو، استفن هاوکینگ و آبراهام لینکلن فقط چند تن از رهبران و متفکرانی هستند که مطالبی صحیح، دقیق و مبتنی بر واقعیت نوشتهاند و جزو خلاقترین و متصورترین نویسندگان زمانه خودشان و ما بودهاند.
واژه «خلاق» در ناداستان مربوط به این است که نویسنده چطور نطفه ایدهها را در ذهن میبندد، موقعیتها را خلاصه میکند، شخصیتها را تعریف و مکانها را توصیف میکند. «خلاقیت» به معنی خلق چیزهایی که اتفاق نیفتاده و توصیف و گزارش چیزی که آنجا نبوده نیست. این واژه مجوزی برای دروغ گفتن نویسنده نیست. کلمه ناداستان فقط به این معناست که مطلب واقعیت دارد.
قاعده اصلی روشن است و نمیتوان از آن تخطی کرد. این پیمانی است که نویسنده با خواننده میبندد – قاعدهای که با آن زندگی میکنیم، اهرم اصلی ناداستان: «نمیتوانی از خودت دربیاوری!»
چه کسی واژه «ناداستان خلاق» را ابداع کرد؟
هیچکس بهطور دقیق نمیداند. من از اوایل دهه 1970 از این عبارت استفاده کردهام، گرچه اگر بخواهم زمانی را نام ببرم که استفاده از این واژه «رسمی» شد، باید سال 1983 را بگویم، در جلسهای به فراخوانی موسسه استعدادهای ملی[1] برای بررسی این سوال که بورسیه متعلق به این ژانر را چه باید نامید. اولین بورسیههای این مرکز فقط به شعرا و داستاننویسان تعلق میگرفت (7500 دلار در آن زمان که الان 20000 دلار شده است)، گرچه این مرکز مدتها بود «هنر» ناداستان را به رسمیت شناخته بود و داشت سعی میکرد راهی برای تعریف این شاخه پیدا کند تا نویسندگان بهتر بدانند چه کارهایی را ارسال کنند که مد نظر قرار گیرد.
جستار واژهای بود که برای تعریف این ناداستان «هنرگونه» استفاده شد، اما جان مطلب را بیان نمیکرد. اساسا دانشگاهیان در تمام رشتهها «جستار» مینویسند، اما در واقع اینها نقدهایی آکادمیک بودند و از نشر محتوا و سبک در دسترس عموم حتی مطلعترین افراد نبودند. ستوننویسان روزنامه به نوعی «جستار» مینوشتند، اما اینها اغلب نوشتههایی بر مبنای نظرات شخصی بودند و فاقد روایت و عمق تحقیقی که برای جستاری هنرمندانه لازم بود.
واژه «ژورنالیسم» نیز مناسب این سبک نبود، حتی با وجود اینکه بهترین ناداستانها به نوعی نیاز به گزارش نوشتن دارد. برای مدتی موسسه استعدادهای ملی از عبارت «حروف زیبا[2]» استفاده کرد، نوعی نوشته که سبک را به محتوا ترجیح میدهد. پیچیدگی این واژه جذابیتش را کم میکرد. هیچکدام از این عناوین ذات این ادبیات جذاب و برآمده از شخصیتها و داستانمحور را نشان نمیداد. نهایتا فردی نابهفرمان در جلسه آن روز اشاره کرد که در گروه انگلیسی دانشگاه او، رای اکثریت با اصطلاح «ناداستان خلاق» است. آن فرد نابهفرمان من بودم. از آن زمان به بعد، نام پذیرفتهشده و رایج برای این نوع نوشتاری که ما در این کتاب تجربه میکنیم، «ناداستان خلاق» بوده است.