
قسمت دوم: پیدا کردن شخصیت راوی و سایر عناصر مهارتی در ناداستان خلاق
مصاحبهگر: کاتلین بی. جونز
مترجم: سعیده سلطانپور
جونز: بیایید در مورد عناصر مهارتی که در «موقعیت و داستان» دربارهاش بحث میکنید، صحبت کنیم. گفتید زمانی که کتاب «وابستگیهای سخت» را مینوشتید به صدایی پی بردید که همیشه درونتان وجود داشته اما از آن بیخبر بودید. کمی درباره روند کشف «دیگری در خود» که میتواند سوژه را پیچیدهتر کند و از طرح اولیه شخصیتها فاصله بگیرد صحبت کنید.
گورنیک: خب، این با جستجوی زیاد در روح حاصل میشود. وقتی میگویم «دیگری در خود»، منظورم غور کردن در این مسئله است که چطور میشود بر موقعیت تاثیر گذاشت. چون در غیر این صورت درامی هم وجود نمیداشت. من سالها پیش مقالهای در زمینه نامهنویسی نوشتم که اسمش «بالا آمدن تا سطح چشمها» بود. این مقاله با ذکر نقدی شروع میشد که من در بخش نقد کتاب نیویورکتایمز خوانده بودم. هم نویسنده مقاله نقد و هم نویسنده کتاب در آن از نبود نامهنویسی افسوس میخوردند و میگفتند همه ما با نامهنویسی بزرگ شدهایم اما حالا دیگر کسی نامه نمینویسد. من به فکر فرو رفتم که واقعا چطور در دنیای نامهنویسی بزرگ شدم، در یک خانه کارگری اجارهای در برانکس. مادرم نامه مینوشت، همسایه کناریمان نامه مینوشت، پزشكان نامه مینوشتند، همه نامه مینوشتند. آن نقد افسوسی بر فقدان نامهنویسی بود به همین دلیل خواندمش، درست همینجا در آپارتمانم، با یک دوست. واقعا جای تاسف دارد که من در دنیایی زندگی میکنم که دیگر در آن نامهنویسی وجود ندارد.
یکی از دوستانم از گله و شکایتهای من ناراحت شد و گفت: «وای، غر نزنید، خب چرا نامه نمینویسید؟ اینقدر نگویید دنیا این کار و آن کار را با من کرد.» به نظر من اینطور میرسید، حس میکردم دنیا دارد این کار را با من میکند. «وای چه وحشتناک است، وقتی نامه مینوشتیم، جهان جای غنیتری بود، دیگر کسی این کار را نمیکند.» تا این را گفت من به فکر نوشتن مقالهام افتادم.
این جستاری شخصی بود. بنابراین نشستم سر این مقاله و میدانستم میخواهم از این راوی خاص استفاده کنم تا نشان دهم چقدر این جهان تغییر کرده است و بیش از هر چیز دیگری در متن از خودم استفاده کردم. وقتی تصمیمم برای این کار جدی شد، شروع کردم به بازبینی زمانهای مختلف، زمانی میتوانستم نامه بنویسم و زمانی دیگر بهجای آن تلفن داشتم. حالا هم که به خاطر ایمیل دیگر حتی حرف هم نمیزنیم (میخندد).
جونز: درست است. (میخندد). حتی ایمیل هم نمیزنیم. فقط پیام کوتاه.
گورنیک: آه. من دیگر تا آنجا پیش نرفتم. فقط تا دوره ایمیل را بررسی کردم. برگردیم به این جستار، در ذهنم، همیشه میخواستم به لحظهای دست پیدا کنم که احساساتم را درک کنم. یعنی اینکه چگونه تغییر میکند. یعنی بفهمم جه اتفاقی افتاد که من دیگر به جای نوشتن نامه تلفن را برمیداشتم. و آن شخصی که میخواست آن داستان را بنویسد، همان راوی بود. و بسیار خوشحالم که در آن موقعیت و آن شرایط آنقدر از آن استقبال شد. جستار شخصی همین است نمیدانم …. چرا این را گفتم؟ (میخندد.)
جونز: از شما خواستم فرایند کشف دیگری در خود را توصیف کنید.
گورنیک: خب ، منظور من این است …
جونز: این جستجو در خود … دشوار است.
گورنیک: بله، بله.
جونز: این که نگذاریم رشته کلام گسسته شود.
گورنیک: دقیقا.
جونز: به جای این که در جستار بگوییم – من قربانی را تماشا کنید.
گورنیک: درست است دقیقا.
جونز: این هیولا باید انسانیت داشته باشد وگرنه جالب نیست.
گورنیک: کاملاً. نوشتن مطالب سیاسی اجتماعی جذابیتش را برای من از دست داد، از همان موقع که جوان بودم و در هفتهنامه «صدای روستا» مینوشتم واقعا خسته شده بودم. سنگینی این دنیای وحشتناكی را كه در آن زندگی میكنیم، حس میکردم، اما خسته شدم از اینکه در نوشتههایم دنیا را متهم کنم که همانی نیست كه من میخواستهام.
جونز: بیهودهگویی.
گورنیک: بله این بیهودهگویی است. هر چقدر هم خوب نوشته شده باشد. در نهایت این فقط دادوبیداد است … خوب البته که روزنامهنگاران سیاسی باید این کار را انجام دهند؛ این کار آنهاست نه نویسندهها، نه نویسندهای که فکر و ذکرش زیباسازی زبان و قدرت ساختار و بقیه چیزهاست.
جونز: من فکر میکنم در این نوع نوشتن جایی برای خواننده وجود ندارد.
گورنیک: نه. درست است. خواننده دعوت نشده است. خواننده مخاطب منفعل است. در سکوت آنجا نشسته است.
جونز: و نوشتن ادبیات نه تنها تخیل آدم را درگیر میکند بلکه امکان تفکر میدهد.
گورنیک: کاملا. من امیدوارم به خواننده اجازه درگیر شدن بدهم.
جونز: آیا توصیههای دیگری برای نویسنده مموآر یا نویسنده جستار دارید که در آن استراتژیهایی برای پیدا کردن صدای راوی باشد؟ به عنوان مثال برخوردتان با بازنویسی متن چیست؟
گورنیک: برای خودم؟
جونز: بله و به عنوان نصیحت برای دیگران. چون نسخه اول معمولا خیلی موفق نیست.
گورنیک: نه، خوب، چه بگویم. برای من کلا درک و شهود است آنچه را نوشتهای میخوانی و بعد نگاه میکنی تا ببینی آیا موضوع را گم کردهام؟ آیا موضوع را خوب بیان کردهام؟ واقعا نمیتوانم بگویم چگونه؛ درونم به من میگوید.
جونز: گاهی اوقات خواندن متنهای دیگر هم به شما ایده میدهد؟
گورنیک: خب، همه چیز، مکالمه. ایدهای در سرتان افتاده، میروید، میروید و زندگی آن روزتان را میگذرانید، قدم میزنید، قهوه میخورید، با یک دوست ملاقات میکنید، کتاب میخوانید، یا روزنامه یا چیزی دیگر و این نوشته جایی در ذهن شما جرقه میزند. نسخهای برای این کار وجود ندارد.
جونز: در کتاب «موقعیت و داستان» شما در مورد لحن جمله و علامتگذاری صحبت میکنید و مثالهای زیادی میآورید. به عنوان مثال، از نوشتن بسیار متفاوت سیمور کریم (در کتاب «زن عجیب و شهر» هم درباره او حرف زده اید) در مقابلِ مثلا «دوکِ فریبکار» جفری ولف صحبت میکنید.
گورنیک: خب کریم نویسنده هوشیار نسل بیت بود. نویسندگان نسل بیت تاکیدشان بر لحن بود.
جونز: آیا به غیر از کتابهایی که در «موقعیت و داستان» به آنها اشاره میکنید نمونهای از کتابهایی که اخیرا خواندهاید، در خاطرتان هست که در نحوه نوشتن خلاقیتی داشته باشند، مخصوصا از نظر تناسب لحن با داستان؟
گورنیک: این سؤال را نمیتوانم درجا جواب بدهم. باید از توی فهرست ببینم و انتخاب کنم. در واقع، اخیرا کار یک نویسنده آمریکایی را خواندم، مردی که اخیرا با او آشنا شدم، اما نویسندهای قدیمی است. همسن من است. جروم چرین. چرین روش شخصی خودش را در نوشتن دارد و شیوه نگارش او دقیقا با محتوای متنیاش یکسان است. آدمها کارهای متنوع و جالبی انجام میدهند.
در نهایت، همه چیز بستگی به این دارد که چقدر باهوش باشید و چقدر بخواهید کتاب جالبی بنویسید. اگر داستان را از موقعیت جدا کنید و آن را خوب بنویسید، کار چندان سختی نیست. منظورم این است که نوشتنش سخت است ولی ایده داشتنش نه. دستورالعمل خاصی هم برای این کار وجود ندارد.
ببخشید کتاب دیگری در خود منظورم بود
دیگری در خود مفهومی است که در کتاب موقعیت و داستان (the-situation-and-the-story) بررسی شده و بخشی از آن در این لینک آمده است:
https://nonfictioninpersian.com/the-situation-and-the-story/
اگر نام یا متن انگلیسی آن را هم در سایت بگذارید عالی است
سپاسگزارم از مطالب به روز سایت