
نوشته: رکسان گی
اغلب از من میخواهند درباره رویدادهای روز صحبت کنم و دلیلش را هم درک میکنم اما من که متخصص همه چیز نیستم. اگر چیزی فراتر از حوزه تخصصی من باشد، میدانم که افراد بهتری هستند که میتوانند درباره آن صحبت کنند. میدانم که گاهی (اغلب) گوش دادن بهتر از صحبت کردن است. و در عین حال. گاهی اوقات، مهم است بپذیریم موضوعی هست که همه باید به آن توجه کنیم. (بله، چیزهای زیادی هست که ما باید در حال حاضر به آنها توجه کنیم – پورتوریکو با عواقب طوفانها و زیرساختهای خراب، میلیونها و میلیونها نفر در پاکستان به دلیل گرمایش جهانی و سیل آواره شدهاند، کمبود سوخت، اعتراضات. بیثباتی در هائیتی، جنگ اوکراین، و همچنان این لیست ادامه دارد. خوشبختانه، میتوانیم چند کار را همزمان انجام دهیم.)
روز ۲۲ شهریور، مهسا امینی، زن ۲۲ ساله کرد در تهران توسط پلیس اخلاق ایران (واقعا چنین چیزی هست) دستگیر و به «مرکز ارشاد» منتقل شد. جرمش؟ «حجاب نامناسب» که یعنی کمی از موهایش معلوم بود.
مهسا امینی زن جوانی سرزنده و سالم بود که بنا به گزارشها یک روز پس از دستگیری دچار سکته مغزی و سکته قلبی شد. کالبد شکافی همچنین نشان داد که او به دلیل اصابت ضربه به سر دچار صدمه شده است، اما همانطور که احتمالا انتظار دارید، پلیس ایران هرگونه تخلف یا مجروح شدنش در حین بازداشت را رد میکند. حداقل پنج معترض کشته شدهاند اما معترضان دست از اعتراض برنمیدارند. زنان و مردان به خیابانها ریختهاند. زنان حجابشان را میسوزانند، موهای خود را کوتاه میکنند و علناً از قوانین ظالمانهای که دهها سال مجبور به زندگی با آن بودهاند سرپیچی میکنند. دولتهای خارجی بیانیه های ملایمی در محکومیت این امر و درخواست پاسخگویی صادر کردهاند، اما چیزی به نام پاسخگویی در یک رژیم توتالیتر وجود ندارد. نام مهسا امینی، و مرگش، فراموش نمیشود، اما امیدی نیست که عدالت درباره او و عزیزانش اجرا شود. او اولین زنی نیست که در بازداشت پلیس ایران جان خود را از دست میدهد و آخرین زن هم نخواهد بود. خبر فوت امینی از آخر هفته که شنیدمش در ذهنم ماند. بیمعنی کلمهای است که مدام در ذهنم میچرخد. وحشیانه هم همینطور. امینی از اول هم نباید دستگیر میشد. در هیچ کشوری نباید یک سیستم مجری قانون وجود داشته باشد که به مراقبت از پوشش زنان یا هر جنبه دیگری از زندگی زنان بپردازد. یک زن جوان باید بتواند از ایستگاه قطار خارج شود و به جای چشیدن آخرین بار طعم آزادی دنبال کارش برود. اغلب میگوییم که تا زمانی که همه ما آزاد نباشیم هیچ یک از ما آزاد نیستیم و این اصل بدون شک فراتر از مرزهای آمریکاست. زنان زمانی آزاد نیستند که بدنشان تبدیل به مبحث قانونگذاری شود، چه انتخاب در باروریشان باشد، چه بیان هویت جنسیتی و چه این مسئله که با چه لباسی در فضاهای عمومی و خصوصی حاضر شویم. ما میتوانیم به عنوان فمینیست به فرهنگهای دیگر احترام بگذاریم و در عین حال اعمالی را که صراحتاً غیرقابل قبول است محکوم کنیم و قوانین حجاب اسلامی اساساً چنین است. کمترین کاری که از این فاصله میتوان انجام داد این است که به آنچه در ایران میگذرد آگاه باشیم. میتوانیم پیوسته توجه کنیم، اطلاعات معتبر را منتشر کنیم و اخبار را دنبال کنیم. میتوان نام مهسا امینی را به زبان آورد، از قتل بیمعنی او عصبانی شد و به حرفهایی گوش داد که دیدگاههای مفیدی درباره ایران و رفتار این کشور با زنان دارند. شاید بشود از مسیح علینژاد، رویا حکاکیان و نازنین بنیادی شروع کرد. ضمنا یادتان باشد، اسمش مهسا امینی بود. 22 ساله بود. به قتل رسید. باشد که مرگش کاتالیزوری برای تغییراتی ماندگار باشد.