
نوشته: برایان دویل
ترجمه: آزاده هاشمیان
یک بار داشتم با ساشل صحبت میکردم، خیاطی در بوستون که مغازهاش در خیابان چانسی در واقع دری بود رو به فضایی بزرگ و غیرقابلنفوذ، برهوتی بکر که تنها به روی ساشل گشوده بود، ساشلی که در ساعتهای کاری هرگز از روی چهارپایه کنار درش بلند نمیشد و حرفهای ما درباره کارش به قول خودش ماورایی بود.
میگفت حالا هرچه از کار من میبینی ملموس است، شلوارها، کتها، دکمهها، زیپها، هر از گاهی پیراهنی خوشدوخت، البته نه مال تو، پیراهنهای تو مایه رنج مناند و احتمالا مایه رنج مادرت نیز. فکر میکنم کار من توی سوراخهاست، میدانی چه میگویم؟ مرد جوانی مثل تو پیش من میآید چون درز کتش پاره شده است، و باید هم بشود، از وقتی پسربچه بودم، کاری به این بیکیفیتی ندیدهام. من سوراخها را رفو میکنم-سوراخ را غیب میکنم، میبینی؟ پس کار من غیب کردن سوراخهاست. سوراخها خودشان را نشان میدهند، مثل سوراخ جیب این پیراهن افتضاحی که تو امروز پوشیدهای، جنسش چیست، کتان مصری؟ چرا آدم باید چنین چیزی را بپوشد؟ شاید این به درد مردی که در مزارع پنبه الکساندریا کار میکند بخورد، اما در بوستون فکر نمیکنم. حرفم این است که سوراخها پیدایشان میشود و من کاری میکنم غیبشان بزند. بستن سوراخها کسبوکار من است. اگر همهچیز خوب بود، اگر همه چیز ترکیبش را حفظ میکرد، من کاری نداشتم. اما قاعده چیزها این نیست. قاعدهاش این است که سوراخها سر باز میکنند. نه فقط در کتهای نخنمای کهنهای که به شلوارها نمیآیند و مردهای جوانی را دیدهام که به دلایلی که برای من نامعلوم است آن را می پوشند. بلکه در ازدواجها و تمدنها و قبیلهها و دارودستهها. تعجب میکنی که چرا سوراخ درست میشود، چرا طراحی جهان طوری است که همهچیز از هم بپاشد؟ اما بعد یادت میآید که کار همین رفو کردن سوراخهاست، بههم رساندن آن تمامیتی که از هم گسیخته است. میدانی چه میگویم؟ لبخند میزنی ولی میدانم که میفهمی. تو در روزنامه کار میکنی و مسئول بخش داستان هستی. من خیاطم. اما فکر کن: آیا همه داستانهایی که برای روزنامه انتخاب میکنی تکههای یک پارچه نیستند؟ هرکدام به طریقی سوراخی باز میکند یا میبندد. یک جانی، مثلا، همین شهردار بوستون جان هاینس، میتواند با اشاره قلمش کل محله من را از نقشه پاک کند، تو این را به عنوان خبر در روزنامهات گزارش میکنی، اما در واقع او یک سوراخ درست کرده است، میبینی؟ بعد کلی آدم جان میکنند تا این سوراخ را ترمیم کنند. حالا بعضیها میگویند همین تلاش برای ترمیم سوراخها خودش خوب است. من موافق نیستم. اگر من سعی کنم کت نخنمای کهنه تو را ترمیم کنم، اما در نهایت درستش نکنم، کجایش خوب است؟ تو هنوز داری با یک سوراخ قد یک سکه در درز لباست میگردی و مایه شرمندگی خودت و هر کسی که تو را میبیند میشوی، مرد جوان خوشظاهری با روزنامه اما با سوراخی در کتش که حالا بگذریم که به شلوارش هم نمیآید. و اصلا برای همین است که امروز بعدازظهر کت بدبختت را پیش من میگذاری و من سوراخش را رفو میکنم و کل جهان هستی کمی بهتر میشود. یک خیاط نمیتواند سوراخی به بزرگی کل انتهای غربی بوستون را رفو کند، اما مطمئنا از پس سوراخی به بزرگی یک سکه برمیآید. اگر همین کار را هم نکند پس چه جور خیاطی است؟ بگذارش روی پیشخان. امیدوارم مادر بیچارهات نبیند پسرش باز با این پیراهن افتضاح کتان مصری حتی بدون کت نخنمای کهنهاش که به شلوارش نمیآید میرود دفتر روزنامه. خوب است که شلوارت سوراخی ندارد که من بتوانم ببینم، و اگر هم دارد لطفی به من بکن و امروز بعدازظهر به من نگو. آدم فقط در یک روز این همه سوراخ را رفو میکند و خودت تصور کن چه حسی برای من دارد، آدم حرفهای با این همه سابقه کار، که ببینم تو با آن پیراهن افتضاح کتان مصریات میروی بیرون که کل عالم ببینندت؟ من رویم را برمیگردانم. ساعت چهار بیا کتت را بگیر.