خانه / جستار / احتکار نمک در پراگ!

احتکار نمک در پراگ!

احتکار نمک در پراگ!

ایوان کلیما

مثل آنفلوانزایی که در بهار شایع می‌شود و گریبان همه را می‌گیرد، مردم به مغازه‌ها هجوم برده بودند و هر ادویه‌‌ای گیرشان می‌آمد، حتی نمک، را می‌خریدند، درست همان کاری که پیش‌تر با کاکائو کرده بودند.

چندین و چندین بار از این بیماری‌های همه‌گیر به سراغمان آمده بود. هر وقت شایع می‌شد افزایش قیمت ارز در پیش است، یا تورم یا جنگی در انتظارمان است، مردم رو به احتکار می‌آوردند. احتکار یک معنای خاص سیاسی و اجتماعی دارد. مقامات از شهروندان می‌خواهند که دست به راهپیمایی کنترل‌شده در موافقت با دولتی که بر سر کار است بزنند و با شور و شوق شعارهایی در حمایت از سیاست دولت سر دهند، امّا شهروندان با احتکار و هجوم به سمت کالاها به شکلی خودانگیخته بی‌اعتمادی‌شان را  نسبت به دولتِ حاکم نشان می‌دهند. در این موقعیت‌های اضطراب‌آلود، شهروندان تجربة چندین و چند ساله‌شان را از نظام توزیع به نمایش می‌گذارند. تجربه به شهروندان آموخته است باید هر آنچه را می‌توانند بخرند، حتی چیزهایی را که فعلاً احتیاجی به آن‌ها ندارند.

این‌که احتکار نیست، برای زمستون جمع کردم!
این‌که احتکار نیست، برای زمستون جمع کردم!

از سویی دیگر، حتی افرادی که اطلاعات اندکی دارند، می‌دانند که خیلی بعید است که نمک نایاب شود. هر چه باشد، آن‌ها دیده‌اند که در شب‌های زمستانی نمک را بر روی جاده‌ها می‌پاشند، و ذخیرة نمک، فقط در اسلوواکی، کفاف چندین قرن مصرف نمک را می‌دهد. اگر از فلفل بخواهم بگویم، ما فلفل را طوری روی غذاهایمان می‌ریختیم که انگار در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که احتمال قحطی غذای بی‌فلفل بیش از احتمال قحطی خود فلفل است. بنابراین، شهروندان این مواد را به این دلیل احتکار نمی‌کنند که مبادا این مواد قحط شوند، بلکه به این دلیل آ‌نها را احتکار می‌کنند که مبادا قیمت آن‌ها بالا برود. قیمت ادویه (مثل هر چیز دیگری) حتماً می‌تواند بالا برود. امّا در عین حال به تجربه دیده‌ایم که بنا به قاعده، قیمت‌ها هیچ‌وقت بیش از دو برابر نمی‌شوند و با توجه به قیمت فعلی ادویه و نمک، صحبت از مبلغی بیش از چند کرون نیست. علاوه بر این، چنان‌که می‌دانیم، نمک ممکن است نم بکشد، سفت شود، و ادویه‌ها طعم و بویشان را از دست بدهند. پس مردم پس از مدّتی به‌ناگزیر اضافة آن‌ها را دور می‌ریزند. و حتی اگر چنان از آن‌ها نگهداری کنند که دو سه سال سالم بمانند، نهایت چیزی که پس‌انداز کرده‌اند، بیش از بیست یا سی کرون در سال نیست.

آنچه بیش از همه توجه مرا به این موقعیت جلب می‌کند، این است که مردمی که خانه، ماشین، تلویزیون، ماشین لباسشویی‌ و دیگر کالاهای نماد فراوانی و رفاه این عصر را دارند، فاقد غروری هستند که آن‌ها را از حد نمک و فلفل فراتر ببرد. آن‌ها آشکارا این را دون‌شأن خودشان نمی‌دانند که از این مغازه به مغازة دیگری هجوم ببرند تا چند بسته بیش‌تر نمک یا فلفل بخرند. این حاکی از یک زندگی پر از بدبختی و بیچارگی است که حرص و ولع انبار کردن چیزها بر آن حاکم است.

پی برده‌ام که شأن و کرامت انسانی جزو صفات و ارزش‌های بسیار  ستوده در روزگار ما نیست که همگان به دنبالش باشند. به عکس، زندگی در روزگار ما، انسان‌ها را بیش از آن‌که به سمت امکان سادة تأمین معاش براند، به سمت افعالی می‌راند که دون‌شأن و کرامت انسانی هستند، از پُر کردن فُرم‌های استخدامی خفّت‌بار گرفته تا شرکت‌ اجباری در انتخابات یا تظاهرات تقلّبی و پوچ و بی‌معنا.

در عین حال، شهروندان امروزی به جهانی پرتاب می‌شوند که شعارش این است: «به هر چیزی می‌توانی به چنگ بیاوری چنگ بینداز! هر چه بیش‌تر بهتر!» این شعاری است که روز‌به‌روز بیش‌تر رایج می‌شود. این جهانی است که روز‌به‌روز روابط و فساد و امتیازات غیرقانونی (رانت‌ها) بیش‌تر بر آن حاکم می‌شود. در عین حال، همة درها به روی فعالیت‌های انسانی برای این شهروندان بسته است، فعالیت‌هایی که می‌تواند برای شهروندان مدنیّت و عزّت نفس در پی داشته باشد، و همة انگیزه‌ها در شهروندان برای برقرار کردن رابطه‌ای با فرهنگ زنده، اندیشة زنده، از طریق شخصیّت‌شان و آفرینندگی‌شان می‌کُشد. همة این‌ها را می‌فهمم، امّا در عین حال وقتی شاهد اپیزود نمک و فلفل بودم از دیدن این ‌همه آدمی که نمی‌توانند خودشان را از منطق خفّت‌بار جهان مصرف رها کنند، که نمی‌توانند از فروختن شأن و کرامت انسانی‌شان به یک اسکناس بیست کرونی دست بردارند، سخت حیرت‌زده و غمگین شدم.

یک سؤال بی‌اختیار از ذهن آدم می‌گذرد: این آدم‌هایی که از شأن و کرامت و ارزش‌های انسانی‌شان در گذشته‌اند، اگر یک بحران و قحطی واقعی پیش بیاید چگونه رفتار خواهند کرد؟ شاید آن‌هایی که مسئولیت ادارة جامعه را ازآنِ خود کرده‌اند همین سؤال را از خودشان پرسیده‌اند، و بعد کم‌کم فهمیده‌اند که این اتفاقات فقط مربوط به مسئلة تأمین مایحتاج نیستند، بلکه بسی فراتر از آن، مربوط به مسئله ارزش هستند.

این متن جستاری است از کتاب روح پراگ، نوشته ایوان کلیما و ترجمه خشایار دیهیمی که حال‌وهوای روزهای دوران کمونیسم کشور چک را به تصویر کشیده است و به‌نظر آشناست.

همچنین ببینید

موقعیت و داستان

کتاب موقعیت و داستان منتشر شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *