خانه / جستار / چیزهای کوچک زیبا

چیزهای کوچک زیبا

چیزهای کوچک زیبا - tiny beautiful things

شریل استرید

مترجم: آزاده هاشمیان

بیست سالگی عزیزم،

نگرانی درباره چاق بودن را کنار بگذار. تو چاق نیستی. اصلا اگر گاهی کمی هم چاق باشی، چه اهمیتی دارد؟ چیزی بیهوده‌تر و کسالت‌آورتر از زنی نیست که برای شکم قلنبه‌اش زانوی غم بغل گرفته است. خودت را تغذیه کن. با ادبیات. به معنای واقعی. کسانی که ارزش عشق تو را دارند، از این بابت بیشتر دوستت خواهند داشت، عزیز من.

در میانه‌های شبی از میانه‌های بیست سالگی‌ات بهترین دوست مونثت در تختت تو را می‌فشارد و می‌گوید پیش از آن که تمامت کنم باید از من فرار کنی. حرفش را باور کن.

تو آدم وحشتناکی نیستی که می‌خواهی با کسی که عاشقش هستی، به‌هم بزنی. لازم نیست برای جدا شدن دلیلی داشته باشی. همین‌که می‌خواهی بروی کافی است. رفتنت به این معنا نیست که لایق عشق واقعی نیستی یا نمی‌توانی دیگر هرگز عاشق شوی. معنی‌اش این نیست که اخلاقیات سرت نمی‌شود یا روانت آزرده است یا آدم بی‌وجدانی هستی. معنی‌اش فقط این است که دلت می‌خواهد وضعیت یک رابطه خاص را تغییر بدهی. همین. شکستن قلب خودت شجاعت می‌خواهد.

وقتی آن زوج دوست‌داشتنی و درهم‌شکسته هم…‌گرا از تو دعوت کردند برای مصرف اکستازی به آپارتمانشان بروی، بگو نه.

چیزهایی هست که هنوز نمی‌فهمی. زندگی‌ات عالی خواهد بود و پیوسته چیزهای جدیدی نشانت خواهد داد. خوب است که سعی کرده‌ای مشکلات کودکی‌ات را در بیست سالگی حل کنی، اما بفهم که چیزی که حل کرده‌ای باید دوباره حل شود. و دوباره. چیزهایی را خواهی فهمید که فقط در سایه درایت سن و گذر سالیان قابل‌فهم‌اند. بیشترشان هم به عفو و بخشش ختم می‌شوند.

شبی روی کفپوش چوبی آپارتمانت غلت خواهی زد، با مردی که به تو می‌گوید کا…م همراه ندارد. با شیطنتی که فکر می‌کنی خیلی جذاب است به او لبخند می‌زنی و می‌گویی مهم نیست، کارش را بکند. این اشتباهی است که خودت به تنهایی باید تاوانش را بپردازی.

این‌قدر درباره این‌که مسیر شغلی‌ات چه خواهد شد، ور نزن. تو مسیر شغلی نداری. چیزی که داری زندگی است. کارت را بکن. با اعتقاد و استمرار. به خودت ایمان داشته باش. تو نویسنده‌ای چون می‌نویسی. بنویس و وقت‌تلف‌کردن را تمامش کن. کتاب تو تاریخ تولدی دارد. تو چه می‌دانی کِی.

نمی‌توانی آدم‌ها را مجبور کنی دوستت داشته باشند. این قانونی بی‌چون‌وچراست. هیچ‌کس به‌خاطر این‌که تو می‌خواهی عاشقت باشد، عاشقت نیست. عشق واقعی آزادانه از دو سو در حرکت است. وقتت را برای چیز دیگری تلف نکن.

بیشتر چیزها آخرش درست می‌شود، اما نه همه‌چیز. گاهی خوب می‌جنگی و شکست می‌خوری. گاهی سخت تقلا می‌کنی و آخرش می‌فهمی راهی جز رها کردن نیست. پذیرش اتاقی کوچک و آرام است.

بعدازظهری داغ، وقتی خودت را در کمال مسخرگی، گیر هرویین انداخته‌ای، سوار اتوبوسی خواهی شد و فکر خواهی کرد عجب آشغال بی‌ارزشی هستی و همان موقع، دختر کوچکی سوار اتوبوس خواهد شد که دو بادکنک بنفش در دست دارد. یکی از بادکنک‌ها را به تو خواهد داد، آن را نمی‌گیری چون فکر می‌کنی دیگر حق داشتن چنین چیز کوچک و زیبایی را نداری. اشتباه می‌کنی. داری.

فرضیاتت درباره زندگی دیگران با سرِ پرباد و ساده‌لوحت ارتباط مستقیم دارند. خیلی از کسانی که فکر می‌کنی ثروتمندند، ثروتمند نیستند. خیلی از کسانی که فکر می‌کنی زندگی راحتی دارند، برای آنچه دارند بسیار زحمت کشیده‌اند. خیلی‌ها که به‌نظر بر خر مراد سوارند، رنج کشیده‌اند یا می‌کشند. خیلی از کسانی که به‌نظرت سن‌وسال‌دار می‌آیند و به‌نحوی احمقانه سرشان را با بچه‌ها و ماشین‌ها و خانه‌هایشان شلوغ کرده‌اند، زمانی مثل تو مطابق مد روز و صاحب سری پرباد بوده‌اند.

وقتی مردی را در ورودی رستوران مکزیکی دیدی و بعدتر تو را بوسید و برایت توضیح داد که این بوسه هیچ «معنایی ندارد»، چون با این‌که از تو خوشش می‌آید نمی‌خواهد الان رابطه‌ای با تو یا هیچ‌کس دیگر داشته باشد، فقط بخند و ببوسش. دخترت شوخ‌طبعی او را به ارث خواهد برد. پسرت چشم‌های او را خواهد داشت.

روزهای بی‌حاصل بالاخره به جایی می‌رسند. شغل‌های گه پیشخدمتی. ساعت‌هایی که در تقویم روزانه‌ات می‌نویسی. قدم‌زدن‌های سرگردان طولانی. ساعت‌هایی که شعر و مجموعه‌داستان و رمان و خاطرات آدم‌های مرده را خوانده‌ای و درباره رابطه جنسی و خدا و این‌که باید زیر بغلت را اصلاح بکنی یا نه اندیشیده‌ای. این ساعت‌ها تبدیل به تو می‌شوند.

کریسمسی اوایل بیست سالگی‌ات وقتی مادرت به تو کاپشنی هدیه می‌دهد که ماه‌ها برایش پس‌انداز کرده است و می‌گوید واقعا برازنده تنت است، با تردید نگاهش نکن. درش نیاور و نگو بلندتر از قدی است که تو برای کاپشن دوست داری، نگو خیلی پُفی و بادکرده است و احتمالا زیادی هم گرم است. مادرت تا بهار همان سال می‌میرد. آن کاپشن آخرین هدیه‌ای است که به تو می‌دهد. باقی عمرت حسرت این چیز کوچکی را می‌خوری که نگفته‌ای.

بگو متشکرم.

دوست تو،

شریل استرید

این مطلب برگرفته شده از سایت therumpus.net است.

همچنین ببینید

موقعیت و داستان

کتاب موقعیت و داستان منتشر شد.

4 دیدگاه

  1. کاش لینک مطلب اصلی رو میذاشتید نه سایتش رو!

    • ممنون از نظرتون. در تمام مطالب سایت همین کار رو کردیم. منتها در این مطلب خاص چون مطلب اصلی از روی سایت اصلی برداشته شد و لینکمون غیرفعال شده بود، لینک مجله رو گذاشتیم.

  2. خیلی از تلاش تون برای گذاشتن این جستارها در سایت تشکر میکنم
    خیلی

    باز هم کاری کنید که خیلی ازتان متشکر باشم^_^

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *