
نوشته: کورت ونهگات
ترجمه: سعیده سلطانپور
این متن را برای کتاب «جامعه نویسندگان» در دانشگاه ایالتی آیووا نوشته بودم، مجموعه جستارها و گردآوری مطالب کارگاههای نویسندگی این دانشگاه که رابرت دانا، شاعر و استاد بازنشسته زبان انگلیسی دانشگاه کرنل آن را ویرایش کرده است. من در سال های 1965 و 1966 در این کارگاه تدریس کردم و در همانجا نوشتن رمان «سلاخ خانه شماره پنج» را هم شروع کردم.
وضع مالی خوبی نداشتم، کاری چاپ نکرده بودم و کلی هم بچه داشتم. به همین دلیل به کار نیاز شدیدی داشتم. نلسون آلگرن و خوزه دونوسو از شیلی هم همینطور، دو نویسنده دیگری که همراه با من موقتا در شهر آیووا بودند. کمی بعد درمورد پاول اِنگل خواهم گفت، کسی که نه تنها کارگاه را تا چندین دهه اداره کرد بلکه به آن روح و انرژی بخشید. «گارد ساحلی باید به خاطر نجات همه نویسندگان حرفهای که در حال غرقشدن بودند به او مدال افتخار بدهد».
یک سال بعد از اینکه به آنجا رفتم اِنگِل برای دومین بار نویسنده دیگری را که از نظر اقتصادی در حال نابودی بود هم نجات داد. ریچارد یتس، یکی از بهترین نویسندگانی که تا به حال در زندگیام دیده بودم. اِنگل که خودش هم شاعر بود، شرایط ویژهای برای دادن حقوق به شاعران اعمال کرد: جورج استارباک، جان بریمن، ماروین بل، جیمز تیت، رابرت دانا، دونالد جاستیس و رابرت لاول تنها چند تن از این افراد هستند.
با اینکه جریان مربوط به ثلث قرن پیش است، اما در حال نوشتن این متن، نام دانشجویان در ذهنم کاملا تازه است: آندره دوبو، گیل گودوین، باری جی کاپلان، ریک بویر و جان ایروینگ و جان کیسی و دیوید نیلوب.
تنسی ویلیامز و فلانری اوکانر هم مدتها قبل از من آنجا بودند. کسی نمیداند چه بر سرشان آمد.
آیا نویسندگی را میتوان با آموزش رسمی یاد داد یا یاد گرفت؟
زمانی که موضوع دورههای نویسندگی خلاق در سطح حرفهای برای خوانندگان این مطلب مطرح میشود، خود به خود انتظار میرود که دو واکنش نسبت به آن شکل بگیرد. واکنش اول «آیا میتوان نوشتن را به کسی یاد داد؟» ویراستار همین مقاله این سوال را دو روز پیش از من پرسید.
و عدهای با اطمینان یکی از افسانههای قدیمی را تکرار میکند، زمانیکه نویسندگان مرد آمریکایی مثل هامفری بوگارت مثل آدمهای سرسخت و کلهشق رفتار میکردند تا ثابت کنند با اینکه حساساند و به زیباییها علاقه دارند، همجنسگرا نیستند. داستانی درباره یکی از این نویسندههای سرسخت هست، یادم رفته کدامشان، که از او خواسته شده در کلاس نویسندگی خلاق صحبت کند. و او گفته است: «اینجا چه غلطی میکنید؟ بروید خانه و باسنتان را به صندلی بچسبانید و آنقدر بنویسید تا سرتان از تن جدا شود و روی زمین بیفتد.» یا چیزی با همین مضمون!
اما پاسخ من این است: «توجه کنید. معلمهای نویسندگی خلاق سالها قبل از دورههای نویسندگی خلاق وجود داشتهاند و ویراستار نامیده میشدند و نامیده میشوند.»
آن نویسنده روزنامه تایمز که سوالش این بود که چگونه کسی میتواند نوشتن را یاد بگیرد، خودش چگونه نوشتن را از ویراستاران یاد گرفت. مرد سختگیری که باعث میشد دانشآموزان و معلمانشان مدام حس کنند دارند گند میزنند، احتمالاً بعدش تفی روی زمین میانداخت و مثل من دستنوشتهها را به ناشرش تحویل میداد که همان اندازه به ویرایش و اصلاح نیاز داشت که نوشتههای دانشجوهای من در کارگاههایم.
اگر این مرد سرسخت توماس ولف یا ارنست همینگوی بود، معلم نویسندگی خلاق خودش را داشت که بر اساس تجربیات طولانیاش به نویسنده کمک میکرد فاجعهای را که روی کاغذ بار آورده بود، تبدیل به نثری مرتب و تمیز کند. معلم این دو نفر، مکسول پرکینز، یکی از بزرگترین ویراستارهای متون داستانی بود.
بنابراین: دوره نویسندگی خلاق، ویراستاران باتجربه را در کنار تازهواردهای مشتاق قرار میدهد.
چه چیزی در نوشتن خلاق میتواند سادهتر، والاتر یا سرگرمکنندهتر از این باشد؟
پانزده سال قبل که کارم در جنرال الکتریک را برای کار نوشتن ترک کردم، تنها دو برنامه آموزشی برای نویسندگی خلاق وجود داشت که در آنها شعرها یا داستانهای کوتاه یا رمان به جای پایاننامه پذیرفته میشد: آیووا و استنفورد.
من در هیچ کدام شرکت نکردم. اگر این کار را کرده بودم، به نفعم بود. ونس بورجلی، عضو دائم کارگاه در دوره من، میگفت از اینکه در ابتدای کار نویسندگیاش در آیووا یا استنفورد آموزش ندیده پشیمان است. میگفت این کار میتوانست در زمانش صرفهجویی کند، چندین سالی را که خودش تلاش کرده بود تا بهترین روش داستانگویی را پیدا کند.
قوانین زیادی در مورد داستانگویی وجود دارد. مثلا قوانین مربوط به جامعهپذیری، اینکه چطور با خواننده دوست باشیم و کاری کنیم که از خواندن کتاب دست برندارد، چطور در اولین قرار با کسی که قبلا ندیدهایم رفتار مناسبی داشته باشیم.
قدمت بعضی از این قوانین به بیش از 2000 سال میرسد و بزرگانی مثل ارسطو آنها را مطرح کردهاند. ارسطو میگوید: اگر میخواهید بامزه باشید درباره افرادی بنویسید که مخاطب احساس کند از آنها برتر است. اگر میخواهید تراژیک بنویسید حداقل یک نفر را در نوشتان وارد کنید که مخاطب مجبور شود دربرابرش احساس حقارت کند و هرگز مشکلی را با شانس یا مداخلات آسمانی حل نکنید.
باید در این مرحله بگویم که بهترین معلمان نویسندگی خلاق، مانند بهترین ویراستارها، در تدریس عالی هستنند نه لزوما در نویسندگی. زمانی که در آیووا در کمپانی مشاهیر ادبی به آموزش میدادم، بهترین معلمان آنجا دو نفر از نویسندگان کمتر شناختهشده به نامهای کوتتر موری و یوجین گاربر بودند.
امروزه حداقل صد برنامه آموزشی نویسندگی خلاق در کالجها و دانشگاههای آمریکا وجود دارد. حتی پاییز گذشته که در لایپزیک آلمان بودم فهمیدم در آنجا هم چنین دورهای هست. اینکه این هنر در هر جایی تدریس شود میتواند باعث ترس افرادی شود که زندگیشان را از راه شاعری یا داستاننویسی میگذرانند. درست شبیه ترس افرادی است که در رشته داروسازی فعالیت میکنند و به این فکر میکنند که اگر داروخانهای وجود نداشته باشد چه میشود.
بله و بزرگترین راز ما در کارگاه نویسندگی آیووا این است که آنجا یکی از بهترین کالجهای معلمان در جهان است.
فایده اصلی آموزش هر هنری، چه خوب و چه بد، رشد معنوی افراد است. بنابراین افزایش دورههای نویسندگی خلاق حتما مفید خواهد بود. این دورهها بیشتر به درخواست دانشجویان در دهه 1960 ایجاد شد تا بتوانند از انگیزههای طبیعیشان بیشتر بهره ببرند و از روشی غیر از زور و اجبار خلاق شوند.
در آن دوره یک سالهای که در هاروارد تدریس میکردم، تشکیل این دورهها در پاسخ به درخواست دانشجویان برای چیزی بود که به آن «مسیر خلاقانه» میگفتند.
اجی مجی لاترجی
وقتی در آیووا، و بعد در هاروارد، و بعد هم در سیتیکالج درس میدادم، از دانشجویان میخواستم دهانشان را تا حد ممکن باز کنند. بعد با انگشت شست و اشاره نقطهای درست زیر اپیگلوت دانشجو را میگرفتم. این نقطه، سرِ آزادِ رشته فرضی کلام او بود.
آن را آرام فشار میدادم و رشته فرضی را از دهانش بیرون میکشیدم. آن را میگرفتم و آرام از او دور میشدم. وقتی چند ده سانتیمتری از رشته بیرون میآمد تازه من و دانشجو میتوانستیم نوشتههایش را بخوانیم.