
عنوان مجله ناداستان خلاق، که من افتخار بنا گذاشتنش را دارم و همچنان سردبیرش هستم، با یک جمله توضیح داده شده است: “True stories well told.” ، داستانهای واقعی به روایتی خوش. در واقع این جمله در چند کلمه ساده، این ژانر را به خوبی تعریف میکند.
از برخی جهات، ناداستان خلاق مثل موسیقی جاز است، ترکیبی غنی از طعمها، ایدهها و تکنیکها، که بعضیشان تازه ابداع شدهاند و برخی قدمتی به اندازه خود نوشتن دارند. ناداستان خلاق میتواند یک جستار، سرمقالهای در یک مجله یا روزنامه، مقالهای تحقیقی، مموآر، یا شعر باشد. ممکن است شخصی باشد یا نباشد یا همه اینها با هم باشد.
کلمات «خلاق» و «ناداستان» این فرم را به خوبی تعریف میکنند. واژه «خلاق» به کاربرد ادبی این سبک اشاره دارد، استفاده از تکنیکهای داستاننویسی، شعر و نمایشنامهنویسی در ایجاد نثری زنده و احساسبرانگیز درباره انسانهای واقعی و حقایق کاملا مستند. هدف ایجاد داستانهایی واقعی است که مثل داستان خوانده شوند و خوانندگان را با حقیقت همانطور مسحور کنند که داستان با فانتزیاش میکند.
واژه «خلاق» جای بحث دارد، چون برخی استدلال میکنند که خلاق بودن به معنی تظاهر یا اغراق یا بهتر کردن حقایق یا زیباتر کردن جزییات است. این کاملا اشتباه است. میتوان کاملا همزمان هم خلاق بود و هم صادق و روراست و تیزبین.
«خلاقیت» به معنی خلق چیزهایی که اتفاق نیفتاده و توصیف و گزارش چیزی که آنجا نبوده نیست. این واژه مجوزی دروغ گفتن نویسنده نیست. قاعده اصلی روشن است و نمیتوان از آن تخطی کرد. این پیمانی است که نویسنده با خواننده میبندد – قاعدهای که با آن زندگی میکنیم، اهرم اصلی ناداستان: «نمیتوانی از خودت دربیاوری!»
- ژانری با رشدی بینهایت سریع
ناداستان خلاق تبدیل به محبوبترین ژانر در ادبیات و اجتماعات نشر شده است. این روزها ناشران خیلی بزرگ مثل هارپر کالینز، رندم هاوس، نورتون و غیره ناداستان خلاق را بیشتر و جدیتر از شعر و داستان ادبی میخواهند. عناوین ناداستان خلاق از ناشران بزرگ در لیست پرفروشترینها به چشم میخورند: شکستناپذیر از لورا هیلنبرند، زیتون از دیو اگرز، زندگی نامیرای هنریتا لکس از ربکا اسکلوت و قصر شیشهای ژانت والس.
حتی ناشرین کوچک و دانشگاهی که پیش از این عناوین محبوب محلی و نقد و شعر منتشر میکردند، این روزها مشتاقانه به دنبال ناداستان خلاقند. به طور کلی در محیط آکادمیک، ناداستان خلاق به شیوهای محبوب برای نوشتن بدل شده است.
نه فقط در آمریکا، بلکه در استرالیا، کانادا، نیوزیلند و سراسر دنیا، دانشجویان میتوانند در دانشگاههای مختلف در مقطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترا در ناداستان خلاق تحصیل کنند. در مجلاتی مثل نیویورکر، ونیتی فیر و اسکوایر ناداستان خلاق فرم غالب است و حتی داستانهایی از این فرم را در صفحات اول نیویورکتایمز و والاستریتژورنال نیز میتوان دید.
- جنون مموآر
در دهه 1990 بحثهایی متناقض بر سر چندین مموآر بسیار شخصی در گرفت و منتقدان کتاب و صنعت نشر آن را جنون مموآر نامیدند. خاکسترهای آنجلا (1996)، نوشته فرانک مککورت، و زندگی این پسر (1989) نوشته توبیاس وولف، تبدیل به فیلمهای سینمایی پرفروش و مهمی شدند. باشگاه دروغگوها (1995) نوشته مری کار و بوسه نوشته کاترین هریسون نیز از پرفروشترینها بودند.
مموآرها در جهانی ادبیات پدیده جدیدی نیستند. والدن نوشته هنری دیوید ترو و بیرون از آفریقا نوشته دویت هنسون از کلاسیکهای این سبک هستند. جنون مموآر تا امروز با قدرت هرچهتمامتر ادامه دارد. سلبریتیها، سیاستمداران، ورزشکاران، همه و همه اعم از قهرمان یا قربانی، زندگیهای شخصی خود را علنی میکنند و ولع خوانندگان برای این کتابها ادامه دارد. ادبیات واقعیت، با تمام دردها و رازهایی که نویسندگانش اعتراف میکنند، انسانهای جهان را به شکلی معنیدار و صمیمانه به هم متصل میکند.
- ژورنالیسم ادبی
مموآر سویه شخصی ناداستان خلاق است، اما سمت کلیتر و عمومیتر آن به عنوان ژورنالیسم ادبی یا روایی یا داستانهایی برای بیان مفاهیم عمیق«Big Idea». مایکل پولان (باغ تمنا) و اولیور ساکس (مردی که زنش را با یک کلاه اشتباه گرفت) مفاهیمی عمیق را از طریق ناداستان خلاق بیان میکنند.
یک تفاوت بین ناداستان خلاق شخصی و عمومی این است که مموآر داستان خاص نویسنده است و نه هیچکس دیگر. نویسنده مالک آن است. در مقابل، در سویه عمومی ناداستان خلاق، اغلب داستان شخصی دیگر روایت میشود. هرکسی مالک بالقوه آن است و هرکسی ممکن است به عقب برگردد و بخواهد درباره آن بنویسد. این متنها گرچه روایی هستند، بر حقایقی تاکید دارند که مفهومی بزرگتر و جهانیتر را بیان میکنند.
در هر شماره مجله ناداستان خلاق بخشی تحت عنوان «ایده بزرگ/ تکههای واقعیت»، درباره هر موضوعی از دستکش بیسبال تا جراحی مغز تا راه بردن سگها یا جاودانگی یا کباب کردن گوشت خوک چاپ میشود. تا زمانی که موضوع با روشی روایی و داستانمحور بیان شود، محدودیتی درباره موضوع آن وجود ندارد. داستانهایی هست که تقریبا هرکسی میتواند درباره آنها تحقیق کند و بنویسد.
مموآرها از آنجایی که بسیار شخصی هستند، مخاطبین محدودی دارند، در حالیکه ناداستان خلاق عمومی -وقتی نویسنده درباره چیزی غیر از خودش بنویسد- مخاطب بیشتری دارند. ویراستارها نسبت به جستارهای «ایده بزرگ/ واقعیتمحور» تمایل بیشتری دارند و احتمال چاپ آنها بیشتر است.
- قطعات سازنده ناداستان خلاق
به کسانی که میخواهند بنویسند اما هیچ تجربهای ندارند، همیشه این را میگویم: صحنهها و داستانها قطعات سازنده ناداستان خلاق هستند، بنیان و عناصر محوری کاری که میکنیم. به دانشجویان کارشناسی ارشد و دکترای کلاسم هم همین را میگویم. نوشتن به صورت صحنهها مهمترین درسی است که میتوانید از این کتاب بگیرید.
درک نظریه صحنهها به عنوان قطعات سازنده، مفهومی ساده است، اما در عمل چندان ساده نیست. داستانها و صحنهها نه تنها باید واقعی باشند (نمیتوانید از خودتان دربیاورید!) بلکه باید مفهوم داشته باشند و اطلاعاتی را منتقل کنند و باید در ساختار کلی آن جستار یا فصل یا کتاب بنشینند. این کار طاقتفرسایی است. اما ضروری است.
نوشتن به صورت صحنه، تفاوت بین نشان دادن و گفتن است. نویسنده تنبل و بیانگیزه موضوع، مکان یا شخصیت را برای خواننده میگوید، اما نویسنده ناداستان خلاق موضوع، مکان یا شخصیت را نشان میدهد، زنده، بهیادماندنی و در عمل. در صحنه.
خیلی خوب هست ممنون از سایتتون من نمیدونستم ناداستان چیه و از ساییتون بهره بردم